روابط شناسايي (نگاهي به زبان و روابط جنسيتي)
زبان قراردادي است كه اجتماع براي تقابل و ارتباط افراد مشخص كرده؛ كليتي است كه شناختهاي هر فرد از هستي با آن امكان پذير ميشود و آن را گسترش ميدهد. در درسهاي زبانشناسي عمومي مي خوانيم كه زبان وابسته به انسانها است و مستلزم حضور گروهي سخنگو ؛ سنخگوهايي كه استعداد پديد آوردن زبان در آنها امري طبيعي است؛ استعداد به وجود آوردن دستگاهي از نشانهها كه از انديشههايي مشخص شكل گرفتهاند.
زبان جمع تجربهها، شناختها و تواناييهاي انسانهايي است كه در كنار هم اجتماعي واحد را شكل دادهاند. تجربهها، شناختها و تواناييهايي كه افراد اندوخته اند و در تعامل با ديگر اندوختههاي انسانهاي آن اجتماع به دركي عمومي منجر ميشوند. اين تعامل در روابط انساني پنهان است و قوانين خود را از آنان به دست ميآورد. در واقع زبان هر اجتماع كليتي است كه با تاريخ و نژاد افرادآن اجتماع پيوند خورده است. "آداب و رسوم يك ملت در زبان يك ملت انعكاس دارد و از طرف ديگر زبان در مفهومي گسترده ملت را پديد ميآورد." ( درسهاي زبان شناسي عمومي صفحه پنجاه ) يعني بايد براي زبان دست كم دو وجه را در نظر گرفت: شخصي - اجتماعي = گفتار - زبان؛ كه گفتار جنبه فردي رابطه است در تقابل با جنبه اجتماعي.
وقتي انساني به شناختن ميپردازد، مهمترين نكته در شناختن براي او، زماني است كه قوانين زبان اجتماعي شكل گرفتهاند. اين زمان ميتواند بسيار دور و يا نزديك به زماني باشد كه فرد جديدي در يك اجتماع به شناختن ميپردازد. به هر حال دوري و نزديكي زمان پيدايش قوانين يك زبان باعث ميشود كه فرد شناخت خويش را با قراردادهاي اجتماعي كه در آن قصد دارد به فعل شناختن بپردازد، همراه و همراستا كند. با اين تعريف شناخت هستي زير سلطه يك سري قرارداد انجام ميگيرد. كشف و شهود انسان شناسا از هستي در قراردادهايي گنجانده مي شود كه آن اجتماع برگزيده و مشخص كرده است. در واقع پيش از شناختن هستي و خود، دچار موقعيتي مشخص در بستر قراردادهاي اجتماع است و ديگران پيش از آنكه فرد بتواند خود را بشناسد او را به درست يا غلط معرفي كردهاند. اينجا نقطه اي است كه انسان قوانين اجتماعي را ميپذيرد و به آن تسليم ميشود زيرا نميتواند برخلاف قراردادهاي اجتماعي با اعضاي آن اجتماع ارتباط داشته باشد.
كودكي را در نظر بگيريم كه متولد شده، اين كودك به عنوان انساني شناخته مي شود كه از پدر و مادري معلوم وارد اجتماع شده، پدر و مادري كه نمونهاي كوچك از اجتماع را در برابر كودك قرار مي دهند. جمعي كه شناسايي كودك از آنجا آغاز ميشود و براي اين مهم و همچنين تحكيم جايگاه خويش در اجتماع ( هستي ) به زبان ( نظامي از نشانهها ) احتياج مييابد. نظامي كه پيش از او و در وجود ديگر اعضاي آن اجتماع شكل گرفته و دروني شده است. نظامي كه بوده و در حداقل فهم خويش از هستي ميان درخت، ميز، سنگ و انسان تمايز قائل شده است. كودك نيز براي متمايز ساختن خويش از ميز، چوب و در نهايت ديگر انسانها از همين قراردادها استفاده مي كند؛ قراردادهايي كه از پيش، او را به عنوان يك انسان – متولد زمان و مكاني مشخص – از پدر و مادري مشخص – داراي موقعيت اجتماعي مشخص و غيره شناخته است.
اگر انسان فاعل در شناختن خود نقش مفعول را در برابر فهم اجتماعي قبول ميكند، آيا در شناختن جنسيت خويش نيز اينگونه عمل ميكند؟
با فرض اينكه يك كودك خود را در اجتماع مرد شناخته است، مي خواهم بگويم كه او ديگر به عنوان يك جنس نرينه در اجتماع معرفي خواهد شد و جايگاه يك مرد به او اختصاص خواهد يافت و او نيز در برابر اين مقام بايد تا مطابق با جنسيت مردانه ي خود عمل كند. اين جايگاه به وسيله قراردادهايي ايجاد شده كه زنان و مردان اجتماع آن را پذيرفته اند يعني زبان( قرارداد ها ) اين جايگاه را ( جايگاهي برتر يا كهتر را ) در اختيار او قرار داده است و او با زبان اين جنسيت را درك كرده است و به اين وسيله از آن بهره ميبرد.
در روند شناسايي جنسيت وقتي تمايز كودك با ديگر عناصر هستي درك ميشود نوبت آن ميشود تا او بيشتر بر وجوه انساني خود تاكيد كند. شناخت كودك از اينكه يك انسان است آغازگر فهم او از زبان است، هستي را با نشانههايي ميشناسد كه درون قراردادها مغايربا اوهستند. شناسايي در اين مرحله بر روي تمايزات است و درك بيشتر خويش. مشاهده تصوير مقلد كودك در آينه او را به دريافتي سوق ميدهد كه طي آن تعقل را به جاي اعمال غريضي برميگزيند.
پس ازاين شناخت ، كودك ميخواهد تفاوتها و شباهتهاي خود را با مادر و پدر خويش دريابد زيرا براي او جهان اجتماعي در اين دو خلاصه ميشود كه درحد خودش كافي است. آيا كودك تمايزي را ميان پدر و مادر خويش احساس ميكند؟ جواب اين سوال ميتواند براي كودك آغازگر شناختي ديگر باشد. شناختي كه به درك جديدي از خودش ميانجامد و اين شناخت ميتواند فيزيولوژيك يا فرهنگي باشد كه در هر دو بخش به قراردادهايي ميانجامد از نوع زبان؛ درك و شناخت جديدي از نشانهها و شيوهي قرارگيريشان در يك مجموعهي زباني ديگر.
شناخت دهان، گوش، چشم، دست و آلت تناسلي براي كودك متعاقب استفاده مستمر از آنهاست و همچنين لذتي كه به وسيلهي اين اندام براي كودك بهوجود ميآيد. به دهان گرفتن پستانهاي مادر در هنگام نوشيدن شير، گاز زدن به يك سيب ترد و يا نان گرم براي كودك ناخودآگاه لذتي را به وجود ميآورد كه در مراحل ديگر زندگي او نيز استمرار مييابد و جزئي از نظام نشانهاي زباني ميشود كه در درون او قرار دارد؛ يعني گفتار. خوابيدن كودك پس از سير شدن نهايت لذتي است كه كودك احساس ميكند و او اين مهم را با شناخت دهان دنبال ميكند. در مورد مقعد و آلت نيز اينگونه است؛ لذتي كه از تخليه شدن و بهدنبال آن آرامش اندام هاي گوارشي حاصل ميشود، لذت بيرون رفتن چيزي از بدن است كه پس از لحظهي تخليه تبديل به ابژه ميشود. به دليل لذتي كه كودك از اين اعضا احساس ميكند سعي دارد تا بيشتر آنها را بشناسد و كنجكاوي اش درباره اندامهاي بدن اين توجه را نشان ميدهد.
مشاهده چيزي كه از بدن پسر بيرون آمده به اندازه كافي براي او جذاب است و همچنين اگر لذت تخليه را نيز به آن بيافزاييم ناخودآگاه كودك را به شناخت آن واداشتهايم.شناختي كه به تشخيص جنسيت او مي انجامد. همانند جامعه كه زبان را مستلزم وجود عدهاي سخنگو ميداند در قراردادهاي جنسي نيز نيازمند گروهي انساني هستيم تا وجوه افتراق و اشتراك آنها شناخت را براي انسان ولو كودك ايجاد كند چه بسا بتوان ارزش جنسي هر فرد را در مقايسه با ارزش جنسي ديگران به دست آورد.
دختر يا پسر پس از علم به دارابودن چيز جديدي در بدنشان سعي در شناخت آن دارند. در بررسي آن چيز به رفتار والدين توجه ميكنند و به حالات خويش. چيز خود را با پسري ديگر و يا دختري ديگر ميسنجند و دريافتهاي خود را به صورت نشانههايي در كنار و درامتداد هم قرار ميدهند. اين عمل تا اندازههايي با ترس و شگفتي همراه است همانند شناخت كلمات جديد؛ " واژه جديد يا ناآشنا را حرف به حرف هجي ميكنيم" اما " واژه متداول و آشنا را مستقل از حروف تشكيل دهنده آن دريك نگاه ميگيريم." ( درسهاي زبان شناسي عمومي صفحه شصت و هفت ) درك نرمي پوست آن چيز، برآمدگي و يا تورفتگي آن، درك لحظه هاي شاشيدن و مقايسهي آن با اندام مقعدي كودك را در شرايطي قرار ميدهد تا آن اندازه كه خود را به عنوان موجودي ديگرگونه از افراد پيرامونش احساس ميكند. چه اتفاقي براي كودك ميافتد؟
كودك تا زماني كه به درك درستي از نام آلات جنسی نرسيده، نميتواند درك درستي داشته باشد كه چرا او را دختر يا پسر ميخوانند اما ميتواند درك كند كه تمايزي بين دختر بودن و پسر بودن وجود دارد. فرويد در اين باره مي انديشد كه وجود دو انسان به نامهاي پدر و مادر براي كودك گنگ است و اين گنگي را مترادف اشتياق او براي انجام اعمال خشونتباري چون ضربه زدن، پاره كردن، سوراخ كردن و غيره ميپندارد ( بايد در نظر بگيريم كه كودك فرويد اصلا مرد است ). اما گنگي و اشتياق شناخت پدر و مادر با شناخت نره يا آن چيز برآمده در پسر جاي خود را به نوميدي ميدهد زيرا در قراردادهاي او مادر فاقد اين عضو است و همچنين دختربچه ها كه باعث ميشود تا او با آنان فاصله بگيرد. شناخت اين نشانهها در دايرهي زبان جنسيتي كودك كه به اشتراك او با يكي از والدين ميانجامد او را برآن ميدارد تا با اختيار جنسيتي خاص، دست به ايجاد محدوديتهايي بزند كه قراردادهاي زباني برايش به ارمغان آورده است. قراردادهايي اجتماعي كه به نوبهي خود مرد يا زن را در مركز و يا حاشيه قرار ميدهد. كودك مجبور است به دليل زن و يا مرد بودن، دوباره قراردادهاي آن اجتماع را بپذيرد؛ قراردادهايي كه از نشانهها تشكيل شدهاند؛ نشانههايي متشكل ازدال و مدلول.
وجود آلت تناسلي برآمده دالي است كه بر مردانگي و فرهنگ مردانگي دلالت دارد پس اگر مرد معنايي مشخص دارد به اين خاطر است كه فرهنگ مردانهي زبان به او اين اجازه را داده نه به دليل مرد بودنش. اگر متصور شويم كه مردي در زمان ديونيزوس قرارداشته است به هيچگاه نميتوانسته اعمالي را انجام دهد كه مردي در فرهنگ چيني باستان انجام مي داده، زيرا فرهنگ زنسالارانهي ديونيزوس، مرد را در اطراف جريانهاي اصلي زنانه قرار داده و راه را به زنان و فرهنگ زنانه واگذار كرده بود.
سوسور در صفحه يكصد و پنج درسهاي زبانشناسي عمومي ميگويد: " خيلي ساده ميتوانيم بگوييم ويژگي نشانهي زباني اختياري بودن آن است." مجموعههاي دال و مدلولي رابطهاي اختياري با يكديگر دارند يعني به واسطه افراد يك اجتماع در زماني خاص شكل گرفته اند و مي توانند تغيير كنند، تغييري كه نه بر عهده فردي خاص بلكه معلول حركتي اجتماعي در طول زمان واقع ميشود.
بياييم دوباره مرور كنيم:
انسان براي شناختن هستي و شناختن خويش، به زبان ( مجموعهي قراردادهاي اجتماعي ) متوسل ميشود و در ادامهي اين حركت خود را در اين مجموعه ميشناساند اما به دليل استفاده از قراردادهاي ثابت اجتماعي، پيش از آنكه خود به موقعيت خويش پي ببرد جامعه و زبان او را در موقعيتي از پيش تعيين شده قرار ميدهند. اين روند شناختن در مساله جنسيت نيز صدق ميكند يعني مرد و زن در قراردادي اجتماعي منزلت و ارزش خويش را مييابند. با اين حال زبان و قراردادهاي اجتماعي داراي ويژگيهاي اختياري نيز هستند و آن چنان كه سوسور ميگويد: "زبان اصولا در دفاع از خود در برابر عواملي كه هر لحظه ارتباط مدلول و دال را تغيير ميدهند ناتوان است." ( درسهاي زبانشناسي عمومي صفحه يكصد و چهارده ) همچنين "زبان پي در پي به طور همزمان از يك دستگاه ثابت و يك تحول تشكيل ميشود؛ در هرلحظه نهادي امروزي و محصولي از گذشته است." ( درسهاي زبانشناسي عمومي صفحه سي و هشت )
در معنايي كلي هيچ گاه به طور صرف نميتوان يك زبان را ( مجموعه قرارداد ها را) مردانه و يا زنانه ناميد. اين فرهنگ غالب آن زبان است كه مردانگي و زنانگي را در مركزيت و يا حاشيه قرار ميدهد. عناصري همچون دين، سياست وهمچنين نهادهايي چون دانشگاه و غيره فرهنگ هر زبان را شكل ميدهند. با اين حال ميتوان در آن دخل و تصرف داشت زيرا انسان در زمان، معناي نويني پيدا ميكند و چون زبان يك مجموعهي زنده است پابه پاي اعضاي تشكيل دهندهي خويش حركت ميكند و ميتواند جايگاههاي زنانه و يا مردانه را با يكديگر عوض كند.
فرهنگ مردانه را در روند تاريخي ميتوان با يك فرهنگ زنانه و يا لااقل فرهنگي ديگرگونه تعويض كرد زيرا شناختن جنسيت انسان همانقدر كه به زبان بستگي دارد به گفتار نيز نيازمند است و در طي زمان از تعدد و قراردادهاي ميان گفتارهاي شخصي ايجاد ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر