نقد كتاب "ناشناخته ماندگان" اثر "پاتریك مدیانو" ترجمه "ناهید فروغان"
راهی به سوی نقد
هر اثر ادبی از راهی مخصوص به خود سعی میكند یا روایتی جدید از هستی ارائه دهد و یا بخشی از تجربیات انسانها را برای دیگران تصویر سازد. آنچه مهم است این است كه این اثر باید در نهایت بتواند جهانوارهای مخصوص خود را ایجاد نماید. البته در هر حال اگر یك اثر ادبی كاركرد خویش را به درستی به اتمام برساند، روایتی جدید از هستی را ارائه داده است. چه نویسنده در سازوكارهای عادی هستی دست برده باشد چه در اثری واقع گرایانه تنها به توصیف بخشی از هستی پرداخته باشد، در نهایت، روایتی جدید از هستی را ارائه نموده است؛ چون حداقل كاری كه كرده این است كه سازوكاری را كه در جهان عینی پیرامون ما برقرار است وارد متنی جدید نموده.
روایت دوبارهی هستی و ایجاد متنی جدید از آنچه دیگران به تجربه دریافته اند، به شكلهای گوناگونی میتواند ایجاد شود. راهی كه "مدیانو" در این اثر پیش گرفته است چیزی نیست جز روایت دوبارهی تجربههای یك انسان. روایت اضطراب ها، دلشورهها، ترسها و تجربیات اجتماعی.
در ادامهی این نوشتار تعدادی از نكاتی كه "مدیانو" را در شكل گیری یك جهانوارهی مخصوص این اثر ادبی یاری میكند یا باعث فاصله گیری از آن میشود برشمرده میشود.
موضوع
در این متن، با نگاهی واقع گرایانه تلاش میشود بخشی از واقعیت موجود هستی روایت شود. آنچه خواننده با آن رویارو میشود، تجربههای ذهنی و اجتماعی دخترانی است كه همواره با دلهره و ترس سعی میكنند خویش را با سازوكارهای حاكم بر جامعه شان همساز كنند و با مشكلات اجتماعی و ذهنی شان كنار بیایند. با اتخاذ چنین سبكی نویسنده باید بتواند واقعیت پیرامون خویش را وارد متنی جدید سازد تا خواننده را در تجربیاتی منحصر به این متن شریك سازد. با خواندن این اثر درمی یابیم كه نویسنده به گونه ای توانسته است ما را با درگیریهای روانی و ذهنی قهرمان داستان شریك سازد.
"... هر چه ساعت ملاقات نزدیكتر میشد مضطرب تر میشدم. گمان میكردم كه زندگیام در گرو گرفتن آن كاراست. به خود میگفتم كه اگر استخدام نشوم دیگر فرصتی نظیر این برایم پیش نخواهد آمد. از خود میپرسیدم آیا بخت اندكی برای استخدام شدن دارم؟ برای گزینش چگونه لباس بپوشم؟ انتخاب چندانی نداشتم. ..."
"... شاید سرانجام قانعم كند. از هنگام ورود به پاریس دچار چنان شكی شده بودم كه میل داشتم توصیههایی دریافت كنم و راهی را كه باید دنبال كنم، نشانم دهند. اما آیا این مرد، كه در برابر من، در این كافه، كه حرف به حرف نمیرسید، نشسته بود، میتوانست به كمكم بیاید؟ آیا واقعا نیازمند انضباط بودم؟ ..."
نوع روایت
یكی از ویژگیهای بارز این كتاب، نوع برخورد نویسنده با عنصر پیش برندهی روایت است. تك تك جملات در راستای مقصود اصلی نویسنده یا شاید بهتر است بگویم جوهرهی اصلی متن قرار دارند. آشفتگیهای روانی قهرمان داستان و درگیریهای اجتماعی او در دنیایی كه در آن احساس بیپناهی میكند در سراسر متن موج میزند. نویسنده به خوبی جملات روایت را در خدمت فضاسازی اثر قرار داده. به گمان من نكتهی بارز و ویژگی جذاب روایت در این متن تسلیم نشدن روایت به طرح و توطئه و فاصله گیری آن از قصه است. خواننده در جای جای متن به طور مقطعی درگیر برخی ماجراها و فرجام آنها میشود. ولی در همان جا آن ماجرا تمام میشود و دوباره جملات در اختیار فضاسازی قرار میگیرند. فضاسازی هم به شكل استوار و راسخی از خط اصلی و جوهرهی متن كه تشویشها و نگرانیهای ذهنی واجتماعی یك انسان است تبعیت میكند.
"... از خیابانهای خالی كه میگذشتیم به نظر میرسید كه از سرعت خودرو رفته رفته كاسته میشود و همان موسیقی كمی قبل را میشنوم.
در مدخل هتل انگلتر توقف كرد. راه شنی را تا پذیرش پیمودیم. آنجا دیگر كسی نبود. پشت سر او از پلكان بالا رفتم. در طبقهی اول راهرویی بود كه با نور چراغ خوب روشن شده بود. كلید را روی در اتاق گذاشته بودند. ..."
نویسنده با بهره گیری از راوی اول شخص توانسته است فضای وهم آلود ذهن قهرمان داستان را به خوبی به خواننده القا كند:
"... به پیمودن كینگ استریت ادامه دادم. دیگر از چیزی مطمئن نبودم، پیاده رو از زیر پاهایم در میرفت و در نوسان بود، گویی از پل شناوری هنگام تلاطم دریا بگذرم. ..."
استعاره
با این توصیفات میتوان گفت با توجه به برخورد بسیار منطقی و حرفه ای نویسنده با موضوع روایت دراین متن و فضاسازی استوار و منضبطش در راستای جوهرهی اصلی اثر، او در شكل دادن جهانوارهای خاص خود موفق بوده است. او به خوبی توانسته ما را در اضطرابها و تشویشهای یك انسان شریك سازد. او به تصویر سازی یك تجربه پرداخته و همهی فضاسازیهایش در خدمت این تجربه قرار گرفته اند. این اثر یك اثر توصیفی نیست. چرا كه نوع برخورد نویسنده با موضوع روایت باعث شده همهی توصیفات كاركردی فراتر از یك توصیف عادی پیدا كنند. تسلیم نشدن به قصه نیز یكی دیگر از عواملی است كه به شكل گیری این جهانواره كمك كرده است.
در این كتاب با سه داستان مجزا رویاروییم. ولی از طرفی فضاسازی هر سه داستان به قدری به هم نزدیك است كه میتوان آنها را مانند سه بخش از زندگی یك نفر خواند. این تناقض تبدیل به عاملی شده كه میتواند باعث استعاری شدن متن شود.
پس آنچه باعث شده است "مدیانو" بتواند از این تجربههای واقع گرایانه متنی جدید ارائه دهد، رساندن زبان به مرزی استعاری است. او جهت استعاری نمودن زبان از این تكنیكها استفاده نموده است:
- فضاسازی یكسان در سه بخش مختلف كتاب
- ویژگی مشترك قهرمان سه بخش مختلف كتاب
- تسلیم نشدن به قصه در روایت
ولی در ادامهی چنین رویكردی به روایت، میتوان در راستای توجه نویسنده به جوهرهی اصلی اثرش، انتظار داشت جهانوارهای كه شكل میگیرد، تبدیل به عنصری گوهرین شود. یعنی تبدیل به صورت مثالی یك واقعیت یا یك كهن الگو گردد. علیرغم شهود نویسنده نسبت به موضوع مورد نظرش، نوع روایت نیز میتواند یكی از عواملی باشد كه در شكل گیری این نوع جهانواره كارگشا باشد. آنچه ذهن "مدیانو" را به خود مشغول ساخته نوعی نگاه وجودانگارانه است كه به سبك اگزیستانسیالیست ها، اضطرابهای انسان را موضوع خود قرار میدهد. و این پرسش كه آیا "مدیانو" توانسته است اثرش را تبدیل به نمادی از تشویشهای انسان مدرن سازد همچنان در ذهن باقی میماند.
آذر 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر