رنج متن
نقدی بر رمان "تو خودت را دوست نداري" نوشته ی "ناتالي ساروت" برگردان "مهشيد نونهالي"
ناتالی ساروت در سال 1994 درست شش سال قبل از مرگش در گفت و گو با رامین جهانبگلو (کتاب نقد عقل مدرن) میگوید: «واقعیت روانشناختی امروز ما پیچیدهتر از واقعیت روانشناختی رمان قدیم است. ما به طور فزایندهای با پیچیدگی عظیم شخصیت روبهرو هستیم. من ترجیح میدهم از "من" ی حرف بزنم که هم از نظم منطقی آگاهی فرار میکند و هم از توصیف سیستماتیک ناخودآگاه. اینجاست که "من" چند بعدی و چند شکلی نمایان میشود که سعی دارم آهسته آهسته به چنگش بیاورم، درست مثل فیلمی که با دور کند تماشا کنید. به آنچه در این شخصیت میگذرد نگاه میکنم و بدون آن که از همان آغاز یک برچسب روانشناختی مثل عقده اودیپ یا چیز دیگر به آن بزنم، تغییر و تحول آن را میبینم.» با توجه به آنچه ساروت در این گفت و گو در ارتباط با پیچیدگی شخصیت و یا همان من چند بعدی میگوید، میتوان با قطعیت اعلام کرد که رمان «تو خودت را دوست نداری» در حقیقت مصداق و مثال کاملی برای تئوری های نظری اوست. در واقع اگر کتاب «عصر بدگمانی» را مانیفست ساروت درباره رمان نو بدانیم، این رمان را باید شاهد مثال همه ادعاهای ساروت معرفی کنیم. البته در این میان نقش من چند بعدی پررنگتر است. این رمان شرح بسط یافته «من»ی است که خود از اجزای متعددی تشکیل شده است. شخصیتهای رمان ساروت همه در دل یک شخصیت جمع شدهاند. و یا میتوان تعریف بالعکسی ارائه داد. بدین ترتیب که شخصیت محوری رمان در سرتاسر متن منتشر شده است. البته من دوست دارم به جای انتشار از واژه «انفجار» استفاده کنم. «تو خودت را دوست نداری» یک «من منفجر شده» است که تکهپارههای آن در متن به شکل نامساوی و ناشناخته پخش شدهاند. هیچ کدام از این پارههای شخصیت یا همان من، هویت متمایز کنندهای ندارد و یا دست کم برای خواننده تشخیص این مرزها بسیار دشوار است.
اصولا درباره کارهای ناتالی ساروت حرف زدن کار دشواری است. چرا که مجبوریم درباره متنی بگوییم یا بنویسیم که نام متعارفی ندارد. «ضد رمان» ژانر مورد علاقه همه رمان نوییهاست و نقد و بررسی ضد رمان نیز نیازمند ابزار خاص و متفاوتی است. مسلما ما نمیتوانیم یک ضد رمان را با معیارهای متعارف نقد و بررسی کنیم. اینجا طرح و پیرنگی در کار نیست. قصهای وجود ندارد تا درباره راوی آن بحث کنیم. تنها عنصر متعارفی که وجود دارد خود «روایت» است. روایت نویسنده و نه روایت راوی یا راویان رمان. پس میبینیم که تعمق و غور در این رمان ساروت برای تحلیل آن بیحاصل است. تشتت و بینظمی عامدانه حاکم بر این اثر راه را بر تاویل خواننده میبندد. تنها راه ممکن برای خواننده ارجاع به خود است. در واقع اتفاقی که میافتد این است: در غیاب قهرمان رمان خواننده آزاد است هر تکه از من منفجر شده این رمان را بر شخصیت خودش منطبق کند. به این شکل که با گفتههای متن و حرفها و ذهنیات رابطه برقرار کند تا نقطه مشترکی میان شخصیت خودش با یکی از منهای متکثر متن بیابد. در فرایند خوانش رمان ضد شخصیت، خواننده به تولید شخصیت دست میزند. او با دخالت شخصیت خود، رمان را برای خود خواندنی میکند. با سوار کردن جملهها و توصیفهای انتزاعی روی سطوح ذهن خود، موفق میشود ارتباطی نو با رمان برقرار کند. ارتباطی که ماهیتی کاملا متفاوت با ارتباط متعارف با دیگر رمانها دارد. فراز و فرود این فرایند انتزاعی پیچیده همان عاملی است که به دشوارخوانی متن منجر میشود. حتا خواننده علاقهمند به آثار رمان نو و به ویژه ساروت بر این دشوارخوانی صحه میگذارد.
دیگر ویژگی رمان نو که آن را دشوارخوان میکند، بیشکلی است. همین بیشکلی است که ارائه یک تعریف ثابت را از رمان نو دچار اختلال میکند. نظریهپردازان رمان نو معتقدند سیالیت فرمی رمان نو راه را برای تجربهکنندگان این مسیر باز میگذارد. هر شکلی امکان ظهور دارد. هر صورتی میتوان بست و فارغ از هر قاعدهای میتوان نوشت. در واقع رمان نوییها یک قاعده دارند و آن «بیقاعدگی» است. همان قاعدهای که آلن رب گریه از آن با عنوان بینظمی یاد میکند و میگوید رمانهای من جنگ میان نظم و بینظمیاند. این جنگ در متن اتفاق میافتد. جنگ متن با خود متن که به ضد متن میانجامد. طبیعیست که خواندن ضد متنها در وهله اول کار آسانی نیست و حتا شاید در وهله دوم و سوم هم کار آسانی نباشد. «آزمایشگاه رمان» تعبیر مناسبی است که بوتور به کار میبرد تا نشان دهد رمان نو یک کارگاه تجربه است و همه چیز در آن بر مدار آزمون و خطاست. حال باید به خواننده رماننو آن هم از نوع ساروتیاش حق داد که لذت مطالعه این گونه آثار را تجربه نکند. درست میگوید میشل بوتور که رمان نو آزمایشگاهی است که در آن آزمودن و تجربه همه چیز ممکن است. تا بینهایت راه هست و شکل و صورت. تا عمق همه شخصیتها و ضد شخصیتها را میشود کاوید. میشود از همهچیز و هیچچیز حرف زد. اما در این آزمایشگاه آزمودن لذت متن ممکن نیست. مگر نه این که ساروت خودش میگوید: نوشتن برایش رنجآور است و از غرق شدگی خطرناک در نوشتارش حرف میزند. البته او از لذت شکنجهآور نوشتن نیز سخن میگوید. اما ما مطمئن نیستیم که لذت نویسنده در نوشتن، به لذت خواننده در خواندن منتهی شود.
ماخذ:http://www.valselit.com/article.aspx?id=1254
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر