دست خط صادق هدایت :
نام کتاب :بوف کور
نویسنده : صادق هدایت ناشر : پارس بوک زبان کتاب : فارسی تعداد صفحه : 53 قالب کتاب : PDF حجم فایل : 609 Kb
توضیحات : بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از شاهکارهای ادبیات سدهٔ ۲۰ است.این رمان به سبک فراواقع نوشته شده و تکگویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شدهاست. گلچین کوچکی از متن این کتاب :
قسمت هایی از داستان بوف کور صادق هدایت: در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسطشراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می ا فزاید.آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آنرا هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقايع در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی ديوار خميده ومثل اين است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای اوست که می خواهم آزمايشی بکنم: ببینم شايد بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسيم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با ديگران بريده ام می خواهم خودم را بهتر بشناسم.افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم......در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم وبعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.سه ماه - نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم های جادویی یا شرارهء کشنده چشمهايش در زندگی من هميشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته بزندگی من است؟نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون ديگر او با آن اندام اثيری،باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و میگداخت، او ديگر متعلق باين دنیای پست درنده نیس- نه، اسم او را نباید آلوده بچیزهای زمینی بکنم.بعد از او من دیگر خودم را از جرگهء آدم ها، از جرگهء احمق ها و خوشبخت ها بکلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم- زندگی من تمام روز میان چهار ديوار اتاقم می گذشت و می گذرد-سرتاسر زندگیم میان چهار ديوار گذشته است....» نمیخواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمیکند.» بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمیترسانید برعکس آرزوی حقیقی میکردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجالهها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم میخواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمعآوری میکردم و دو دستی نگه میداشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجالهها نرود. تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی میکردند و تملق میگفتند. آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیدهاند. آرزوهائی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کردهاست. در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... این هم یک لینک دیگر برای دریافت بوف کور(لطفا کلیک کنید)
توضیحات : بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از شاهکارهای ادبیات سدهٔ ۲۰ است.این رمان به سبک فراواقع نوشته شده و تکگویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شدهاست. گلچین کوچکی از متن این کتاب :
قسمت هایی از داستان بوف کور صادق هدایت: در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسطشراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می ا فزاید.آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آنرا هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقايع در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی ديوار خميده ومثل اين است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای اوست که می خواهم آزمايشی بکنم: ببینم شايد بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسيم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با ديگران بريده ام می خواهم خودم را بهتر بشناسم.افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم......در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم وبعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.سه ماه - نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم های جادویی یا شرارهء کشنده چشمهايش در زندگی من هميشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته بزندگی من است؟نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون ديگر او با آن اندام اثيری،باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و میگداخت، او ديگر متعلق باين دنیای پست درنده نیس- نه، اسم او را نباید آلوده بچیزهای زمینی بکنم.بعد از او من دیگر خودم را از جرگهء آدم ها، از جرگهء احمق ها و خوشبخت ها بکلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم- زندگی من تمام روز میان چهار ديوار اتاقم می گذشت و می گذرد-سرتاسر زندگیم میان چهار ديوار گذشته است....» نمیخواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمیکند.» بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمیترسانید برعکس آرزوی حقیقی میکردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجالهها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم میخواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمعآوری میکردم و دو دستی نگه میداشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجالهها نرود. تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی میکردند و تملق میگفتند. آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیدهاند. آرزوهائی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کردهاست. در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... این هم یک لینک دیگر برای دریافت بوف کور(لطفا کلیک کنید)
برای خواندن لطفا روی عنوان ها کلیلک کنید:
آرامگاه هدایت:
آخرین عکس صادق هدايت، سه شنبه 20 فروردين 1330 در آپارتمان اجارهاي شمارهي 37 مكرر، خيابان شامپيونه، پاريس.. هدایت در سال ۱۳۲۹ به پاریس رفت و در سال ۱۳۳۰ با باز کردن شیرگاز به حیات خویش خاتمه داد. پس از خودكشي ، پیکرش را روي تخت خواب قرار دادهاند.
دست خط هدایت :
تعدادی از آثار صادق هدایت:
مجموعه سايه روشن:س.گ.ل.ل زني كه مردش را گم كرد عروسك پشت پرده آفرينگان شبهاي ورامين آخرين لبخند پدران آدم مجموعه سگ ولگرد: سگ ولگرد دن ژوان كرج بن بست كاتيا تخت ابونصر تجلي تاريكخانه ميهن پرست مجموعه زنده بگور:زنده بگور حاجي مراد اسير فرانسوي داود گوژ پشت مادلن آتش پرست آبجي خانم مرده خورها آب زندگي
مجموعه سه قطره خون: سه قطره خون گرداب داش آكل آينه شكسته طلب آمرزش لاله صورتكها چنگال مردي كه نفسش را كشت محلل گجسته دژ توپ مرواري كاروان اسلام بوف كور مرگ آقا بالا اشک تمساح دیوار انسان و حیوان فردا فرهنگ فرهنگستان فواید گیاهخواری اوسانه پروین دختر ساسان پیشگویی های زرتشت سامپینگه سایه ی مغول شرح حال یک الاغ هنگام مرگ ترانه های خیام وق وق ساهاب زمهریر و دوزخ اردشیر پاپکان مازیار مسخ حاجی آقا هوسباز افسانه آفرینش گذر واژه: http://www.98ia.com/
مجموعه سه قطره خون: سه قطره خون گرداب داش آكل آينه شكسته طلب آمرزش لاله صورتكها چنگال مردي كه نفسش را كشت محلل گجسته دژ توپ مرواري كاروان اسلام بوف كور مرگ آقا بالا اشک تمساح دیوار انسان و حیوان فردا فرهنگ فرهنگستان فواید گیاهخواری اوسانه پروین دختر ساسان پیشگویی های زرتشت سامپینگه سایه ی مغول شرح حال یک الاغ هنگام مرگ ترانه های خیام وق وق ساهاب زمهریر و دوزخ اردشیر پاپکان مازیار مسخ حاجی آقا هوسباز افسانه آفرینش گذر واژه: http://www.98ia.com/
با سپاس بسیار ازعلی:http://www.kafshe3khat.blogfa.com
صادق هدایت به همراه ترز در پاریس :
روی جاده نمناک - سروده زیبایی از مهدی اخوان ثالث در رثای هدایت (از این اوستا- ۱۳۴۰)
اگر چه حالیا دیری ست کان بی کاروان کولی
از این دشت غبار آلوده کوچیده ست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست ؛
هنوز از خویش پرسم گاه :
آه
چه می دیده ست آن غمناک ، روی جاده ی نمناک؟
*
زنی گم کرده ، بوئی آشنا ، و آزار دلخواهی ؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنان چون پار یا پیرار ؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جاده ی نمناک؟
*
چه نجوا داشته با خویش ؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده ، کافکا ؟
-(درفش قهر ،
نمای انتقام ذلت عرق یهودی از نظام دهر ،
لجن در لج ، لج اندر خون و خون در زهر .) –
همه خشم و همه نفرین ، همه درد و همه دشنام ؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستین خیام ؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب ، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر آئین این ایام ؟
چه نقشی می زده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت ؟
به شوق و شور یا حسرت ؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جاده ی نمناک؟
*
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر ، آن نازنین عیار وش لوطی ؟
شکایت می کند زان عشق نافرجام دیرینه ،
وز او پنهان ، به خاطر می سپارد گفته اش طوطی ؟
کدامین شهسوار باستان می تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جاده ی نمناک ؟
*
هزاران سایه جنبد باغ را ، چون باد بر خیزد
گهی چونان ، گهی چونین .
که می داند چه می دیده ست آن غمگین ؟
دگر دیری ست کز ، این منزل ناپاک کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک برچیده ست .
ولی من نیک می دانم ،
چو نقش روز روشن ، بر جبین غیب می خوانم ,
که او هر نقش می بسته ست ، یا هر جلوه می دیده ست ،
نمی دیده ست چون خود پاک ، روی جاده ی نمناک .
مهدی اخوان ثالث تهران ، اردیبهشت ماه یکهزارو سیصدو چهل
روی جاده نمناک عنوان نوشته ای از هدایت می باشد در سالهای ۱۳۱۰-۱۳۰۵ که مفقود گردیده است.
دانلود داستانهای صوتی صادق هدایت
پسوند بعضی ازاین فایل ها amr هست که روی اکثر گوشیهای موبایل اجرا میشه، اگه هم خواستین روی کامپیوتر اجرا کنید ،برنامه های مختلفی این فایلها رو اجرا میکنن، اگه برنامشو نداشتید از این برنامه کم حجم استفاده کنید....امیدوارم از شنیدنشون لذت ببرید....
(دو تا داستان آخر متعلق به وبلاگ ketabkhaneyegooya.blogspot.com)
آب زندگی (Mp3)
آبجی خانم (Mp3)
داش آکل
زنده به گور
سگ ولگرد
سه قطره خون
طلب آمرزش (Mp3)
محلل (Mp3)
سایت ها ی مرتبط:
http://www.sadeghhedayat.com
http://www.suicide-recall.blogfa.com
http://sadeghhedayat.persiangig.com
http://sadeghhedayat.blogfa.com
http://www.mandegar.info/1388/Ordibehesht/J-eshaghian.asp
http://www.barandeh24.com/forum/showthread.php?t=925&page=2
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر