۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

فریدون فروغی: فریادی در اعماق


قصه نگو
من خودم
خودم باید طلسم دیوو بشکنم.....


تنها صداست که می ماند

فريدون فروغي اما در میان هنر مندان این خاک و بوم جايگاهي ويژه دارد.او نماينده موسيقي مترقي ايران بود كه مي خواست صداي همه اعتراض به خفقان و ميل به رهايي اش را به صدايي غرنده و در عين حال دلنشين به گوش آن نسل برساند.صدای او نشانگر خشم وبغض فروخفته ای بود که همه تلاشگران راه آزادی با آن آشنایندو به همین دلیل به شدت به دل می نشیند. این صدا باموسیقی تکان دهنده بزرگانی چون منفرد زاده /شعبانخانی/شمس/بابک افشار/کوروش یغمایی و منصور تهرانی همراه با تنظیم های چشم آذر و... سوگلی دل و جان سلیقه طبقه متوسط و معترض و آزادیخواهان جامعه ایران بود.طبقه ای که از محیط بسته و کنش حاکمیت زورگو و مستبد و سرکوب گر و نا آشنا با منطق و گفتگو . از فقر و تبعیض و نابرابری فرصت های پیشرفت برای ایرانیان سخت به تنگ آمده و خواهان تغییر بودند.صدای فریدون فروغی در یک کلام صدای اعتراض بود.فریاد اعتراضی از اعماق.... ممکن است شما صدای او را نپسندیدو بقول نویسنده مجله جوانان این صدا را عربده کشی بخوانید .ممکن است سلیقه موسیقی شما فراتر از سانتی مانتالیسم تاکنون را بر نتابد.ممکن است گوش شما آموخته . معتاد شش و هشتی های شاد و بی محتوا باشد یا سر گرم هضیان گویی های مبتذل بازار گرم رپ....اما دیگر بس است ! این شعر و موسیقی و صدا از آن آنهاست که به تنگ آمده اند. آنها که مشت و دندان بر هم می فشارند و به ناچار دم فرو می بندندو به قول ققنوس بزرگ شعر پارسی شاملو آنگاه که زمانه زخم خورده و تبدار به شهادتشان طلبد به هزار زبان سخن خواهند گفت.شعر و موسیقی و صدای فریدون فروغی را آنان که به زانو درآمده اند خوب می فهمند!آنها که بار ها در تنهایی گریسته اند .آنها که با بی عدالتی سهمگین زمانه و سرشت گوسفندپرور دشمنان آزادی پنجه در پنجه در افکنده اند با فریدون بودند-هستند و خواهند بود. باید به جایگاه موسیقی و صدای فریدون فروغی بنگریم.او نماینده ایده آلیست های شکست خورده ای است در ۱۰۰سال اخیر که چشم به ساختن دنیایی بهتر و روزگاری بهتر داشتند. دنیایی که سیاست به شدت آلوده اش کرده بود.به همین دلیل بین سال های ۵۴ تا ۵۶ خورشیدی صدایش را ممنوع نمودند. خاموشی اجباری که پس از انقلاب نیز ادامه یافت و حتا زندان کچویی را برایش به ارمغان آورد. یادم هست نویسنده مقاله ای در مجله فیلم نوشت : "فریدون دق کرد"و راست می گفت.شهریار قنبری در رثایش نوشت :"فریدون را فراموشی و خاموشی کشت." از مردی سخن می گویم که فرزند زمان خود بود.فرزند راستین زمانه : فریدون فروغی را می گویم. "صدای بم و مردانه ای که در روزگاری نه چندان دور،تمام تلخی و تباهی محیط زندگیش را بیان می کرد...فریدون از گمنامی یا فقر و تصادف نمرد، از بیدادی که بر او رفته بود،تلف شد و در خودش پرپر زد تا سر انجام رفت." "فریدون ، ویکتور خارای ایران بود ،ویکتور خارا در یک لحظه کشتند ولی فریدون را ذره ذره." "تا زمانی که غم غربت وتنهایی غم دیدن سیاهی و لب نگشودن هست صدای او با دل همراه می شود و بغض صدای او به گلوی ما چنگ می زند" فریدون فروغی زنده است و در قلب های میلیون ها ایرانی عاشق جاودان خواهد ماند.آواز های فریدون فروغی را از ۱۰ سالگی گوش می کنم و در طی این سالها همیشه آهنگ هایش با من بوده و اشعارش را زمزمه کرده ام .حتا امروز این آهنگ ها را درگوشی تلفن همراهم دارم . جالب اینکه هیچوقت غبار کهنگی بر این صدای جاودانه ننشسته و همیشه به شدت با جان و روحم نزدیک و خواستنی نموده است.صدایی تراژیک که برخاسته از اوضاع و احوال اجتماعی کشورمان طی ۶۰سال گذشته بوده . وضعیتی که حتا دشوار تر از پیش می نماید .با مویه هایش خون می گریم . بغض و خشم این صدا همواره با من است. آتشی به زیر خاکستر تا زاده شدن ققنوسان .... نیما خسروی

























کلیپ تصویری از فریدون فروغی در کیش اتفاقی را که دیگر تا زمان مرگ هنرمند راستین موسیقی ایران تکرار نشد.
بشنوید مصاحبه با فریدون فروغی را
دانلود گلچینی از کارهای پخش شده و نشده‌ی فریدون
شعری از ایرج جنتی عطایی درباره فریدون فروغی

سکوت کن!

سکوت کن به ياد آنکه در سپيده جان سپرد

سکوت کن!

سکوت کن به ياد آنکه با اميد خلق مُرد
به ياد خشم آن هميشه سر بلند
سکوت کن به ياد آنکه عاشقانه زخم خورد



تو از سکوت اگر ،
اگر به خشم می رسی
سکوت کن
اگر به خشم می رسی سکوت کن
سيزدهم مهر سالمرگ
فريدون فروغي است . براي او كه در سالهاي بعد از انقلاب در انزوا بود و در سالهاي اخر به اميدي كه براي مردم روزي بخواند سر كرد براي مردمي كه بسيار دوستش داشتند اما مدتها بود از او بي خبر مانده بودند كنسرتش در كيش در نا اميدي هاي زندگي او اميدي بود اما گويي دست به انزوا كشاندن او قدرتي بس عظيم تر داشت اينها را همه ما بعد از مرگ او با سري كتابها و مقالاتي كه در اين سو و ان سو منتشر شد ميدانيم اما بد نيست كه مقداري از برخي موارد به جا مانده سخن برانيم :
به نظر ميرسد نه تنها در موسيقي بلكه در تمامي عرصه هاي ديگر بيش از انكه سختي در كار هنر يا متخصص باشد انسان بودن براي همه دشوارتر است و باز در همه عرصه هاي اجتماعي كمتر انسان ازاده اي مي يابيد كه براي وطنش حاضر به هزينه دادن باشد و فروغي از همين جنس اين انسانهاست او چنين شخصيت جسوري دارد و در اجراهاي خود در زمان قبل از انقلاب ايران براي بازگو عقايد و اراي خود اين را نشان داده است اينكه از مخالفتش با حكومت استبداد مي خواند .

از هنرمند بودن انسان بودن مهمتر است و در انسان بودن ازاديخواه بودن بسيار مهمتر و ازادي را براي همه خواستن اما دشوارترين راه انساني است چرا كه لغزشي در اين راه كژراهه اي است به سوي مستبد شدن.
فروغي و فرهاد هر دو مظاهر خوانندگان روشنفكر دهه 50 ايرانند اما به راستي چنين مظهري شدن كار ساده ايست ؟ ايا تنها جنس صدا كفايت ميكرد ؟ يا هوشي صد چندان و فكر ازاد انديشي قوي طلب مينمود ؟ آري جنس صدايش كافي نبود كه او را چنين ازاد انديش بار بياورد چيز ديگري مي طبيد كه فروغي چنين هوشياري را دارا يود .
بر خلاف فرهاد فروغي تا پايان عمرش فرصت انتشار البوم و اجراي كنسرت در تهران را نيافت حتي پس از مرگش هم البومي از او منتشر نشد اما جوانترهاي نسل سومي بعد از انقلاب هم او را ميشناسند و در ميان انها فروغي از جايگاه خوبي برخوردار است . به قول دوستي ميگفت حتي اگر صداي فروغي براي كسي جالب نباشد سرنوشت او به عنوان يك هنرمند و انسان در انزوا قرار گرفته براي هر انساندوستي تاثر برانگيز است .

نمي دانم چند سال ديگر خواهد گذشت كه نام فروغي در ميان مردم باشد و نامي از او در جايي نبرند اما انروز كه براي فروغي از سوي يك نهاد بزرگرداشت و همايش برپا شود خواهد رسيد .
خيلي ها با فروغي عاشق شدند و عاشق ماندند پاك شدند و پاك ماندند ذهن را به جلو راندند خوشه هاي ستارگان را باور كردند ستاره را ديدند دريا را هم و فروغي رفت كه انها با باور دريا و ستاره بمانند و از او بياموزند كه بر ماندنشان استوار بمانند و ترانه هايش را در كوه با صداي بلند بخوانند فروغي رفت تا مظهر يك انسان تنهاي هميشه عاشق باشد ولذت روياهايش را و تنهايش را با ديگران قسمت كرده باشد او خواست بگويد در پنجه تقديري اسير امده است اما تقدير او بر ان بود كه شمع باشد و روشني بخش جانهايي باشد كه با اشعارش زندگي ميكنند و خواهند كرد جواني بسياري با اشعارش و صدايش گذشت و جواني بسياري نيز خواهد گذشت هنوز جوانهاي قديمي صدايش را در ذهن مرور ميكنند ازادي بي پايان كلامش را و مسلم بدانيد كه جوانان امروز در سالهاي بعد چنين خواهند كرد انها كه اين روزها صداي ترانه هايش را در كوه بر ميافرازند . هنوز گاهي در ماشينهاي در حال حركت خيابان صداي فروغي به گوش ميرسد تنها بود و تنها رفت و در قريه اي كه هميشه از ان خوانده بود خفت تا مردي باشد با ارمانهايي از دست رفته از سر تقدير اما پايبند و استوار به ارمانهايش براي هميشه .
روحش شاد

"
ترانه و موسیقی معترض در ایران با انقلاب مشروطه و پیشگامی مشعلدارانی نظیر عارف قزوینی و ملک الشعرای بهار آغاز شد و در ادامه با کارهای جسته و گریخته‌ای از دیگر ترانه‌سرایان و آهنگسازان ایرانی نظیر محمدعلی شیرازی با ترانه‌هایی همچون «زندونی» با صدای داریوش و «همه جا غم» با صدای عارف ادامه پیدا کرد. آهنگسازانی همچون انوشیروان روحانی و همایون خرم برای این ترانه‌ها آهنگ ساختند.با حضور چهره‌های جوان آن روزگار و همپا با تحولات جهانی ترانه معترض چهره عوض کرد. ایرج جنتی عطایی، شهیار قنبری ، اردلان سرفراز، فرهاد شیبانی، منصور تهرانی و بسیاری دیگر در کنار آهنگسازانی همچون واروژان، بابک بیات و اسفندیار منفردزاده به این عرصه آمدند. حاصل کار این هنرمندان را صداهایی متفاوت از صداهای رمانتیک نسل گذشته تکمیل می‌کردند، داریوش، ابی، فرهاد و فریدون فروغی خوانندگان معترض نسل نوی آن روزگار بودند."او را از نخستین بنیانگزاران موسیقی سبک "بلوز"در ایران می دانند.
تنگنا
نام ترانه :تنگنا
شاعر :فرهاد شيباني
آهنگساز : اسفنديار منفردزاده
اجرا :1352 براي فيلم((تنگنا))به کارگرداني((امير نادري))
















دلم از خيلي روزا باکسي نيست
تو دلم فرياد وفرياد رسي نيست
شدم اون هرزه گياهي که گلاش
پرپر دستاي خاروخسي نيست
ديگه دل باکسي نيست
ديگه فرياد رسي نيست
آسمون ابري شده
ديگه خاروخسي نيست
بارون از ابرا سبک تر مي پره
هرکسي سر به سوي خودش داره
مثه لاک پشت تو خودم قايم شدم
ديگه هيچ کس دلمو نمي بره
دیگه دل باکسي نيست
ديگه فرياد رسي نيست
آسمون ابري شده
دیگه خاروخسي نيست
ماهی از پاشپره بيرون افتاده
شاپرک ها پراشون زخمي شده
نکنه تو گله ي بره هامون
گذر گرگ بيابون افتاده
ديگه دل باکسي نيست
ديگه فرياد رسي نيست
آسمون ابري شده
ديگه خاروخسي نيست
فريدون فروغي يكي از جاودانه ترين اثارش را در تنگنا اجرا كرده است
تنگنا يکي از اثار اوست و از اثار برجسته او اثري كه در ان مرحوم فريدن فروغي به اجراي موسيقي پرداخته است تم سنگين و حزن الود در سكانسهاي اين فيلم همراه با تلفيق اكوردهاي ساده فضايي غبار الود و غم ناك را در ذهن شنونده تداعي ميكند .موسيقي با كلام اين اثر هم شنيدني و قابل تامل است .
انچه موسيقي منفرد زاده او از ديگر كارهاي موسيقيايي بدون در نظر گرفتن وجه علمي ان مستثني ميكند نبوغ و خلاقيت خارق العاده در بكار بردن فضاي خاص است كه در بيشتر كارهايش حكم فرماست فضايي مبهم و اندوهگين و معترض.كه در فيلم تنگنا نيز اين مسائل را به طور جدي ميتوان ديد.
شعر و آکورد های فیدون فروغی را اینجا ببینید.

تنگنا(کامل) گرفتار دیوانه من (پروانه من) غم تنهایی قاصدک قوزک پا یا لینک آهنگ قوزک پا هوای تازه خاک نیاز (یا نماز که به لطف ساواک این کلمه عوض شد ) یار دبستانی منماهی خسته ی من هوای تازه کوچه شهر دلم کوچه شهر دلم 2 آدمک روسپی اگه تو پیشم نیای(حباب اشک) یاران قریه طناب غم بنمای رخ سال قحطی همیشه غایب چرا نه اسیر فتنه چکمه پوش
دکلمه فریدون فروغی بر روی فیلم از فریاد تا ترور حجم کلیپ: 3 مگابایت
مدت زمان: ا دقیقه و ۵۵ ثانیه
یار دبستانی من
دست من و تو بايد اين پرده ها رو پاره كنه
كي مي تونه جز من و تو درد ما رو چاره كنه
يار دبستاني من با من و همراه مني
چوب الف بر سر ما بغض من و آه مني
ویدیو یار دبستانی را اینجا ببینید
ترانه سیاوش قمیشی که به یاد فریدون فروغی خوانده را بشنوید

فریدون فروغی؛ حنجره‌ای زنجیر به زندگی
زیاد طولی نمی‌کشد از رفتنمان که فراموش می‌شویم. خیلی ساده‌تر از آن‌که به دنیا آمده بودیم، می‌میریم و بسیار آسان‌تر از آن‌که وجود داشته باشیم از خاطره‌ها پاک می‌شویم. این تمام معنای زندگی است و انسان‌ها محکوم به ماندن در این پازل ناخواسته اما حکایت برخی از ما همواره ماندنی‌ست حتی وقتی دیگر نیستیم، دیگر نمی‌نویسیم، دیگر نمی‌خوانیم و دیگر نمی‌آییم. درست مثل قهرمان قصه ما؛ «فریدون فروغی». هنرمند بی‌بدیل و ماندگار تاریخ موسیقی با همان صدای گرم و گیرا که شنونده را تشنه عاشق شدن می‌کرد؛ تشنه بی‌تاب شدن و دلهره داشتن. فریدون، سال‌هاست که دیگر نمی‌خواند و مدت‌هاست که از میان ما رفته اما یک حس مشترک میان ما که با صدایش بزرگ شدیم نمی‌گذارد عدم‌اش را دلیل فراموش کردنش بدانیم. او وقتی دید رهایی از دست زنجیرهایش نیست با روح بزرگ و وسیع‌اش پرواز کرد. فریدون همیشه عاشق پرواز بود چونان‌که صدای ملکوتی‌اش سندی است بر این مدعا. اما «دیگه آسمون هم براش فرقی با قفس نداشت» انگار که برای رفتن نیز بی‌میل بود همان‌طور که برای ماندن. او به هیچکس تکیه نداشت حتی وقتی، که می‌خواند «مثل درخت بیدکی، تکیه‌ام رو دادم به کسی . . .» او می‌ترسید از اینکه «ماهی دل بمیره، دریا رو ماتم بگیره» آری نمی‌خواست ماهی خسته‌اش از دریا دور باشد هر چند دیگر «قوزک پاهایش» نیز یاری رفتن نداشت و «چون آدمک، زنجیر بر دست و پایش» می‌دید. فریدون گوش می‌سپارد به انگاره‌ای که «باز یکی با غصه‌هاش داره آواز می‌خونه» و سر می‌داد «کیه این مرد غریب که مثل من پریشونه» و اما هیچ‌کس حرفی نمی‌زد چون آدمک‌ها مثل ما زندگی نمی‌کنند! آن‌ها زنده‌اند برای جاودانگی. شاید در دل بگویند «نفسم این خاکه، خون گرمم پاکه» ولی باز هم ترانه «آی شیاد» را زمزمه می‌کنند و وقتی را به یاد می‌آورند که «دست‌های باد قفس مرغ گرفتار» را می‌شکند و می‌گریند برای پرنده‌ای که شوق پرواز ندارد. این تمام زندگی آدمک‌هاست. آدمک‌های زنجیر شده به زندگی.
خسته نمی‌شوی هر بار ترانه‌ای بشنوی با صدای دریایی فریدون «چشم‌های آبی تو مثل یه دریا می‌مونه» و این عاشقانه‌هاست که انسان را به اوج می‌رساند. گاهی تمام می‌شوی اگر آدمک با دم گرمش نخواند «دلم از خیلی روزا با کسی نیست، دیگه فریاد و فریادرسی نیست». راستی! اعتراف کن با چند باران پاییزی در هزار توی دلتنگی متوجه نشدی که «بارون از ابرا سبک‌تر می‌‌پره، هر کسی سر به سوی خودش داره؟» نوشتم با صدای فریدون بزرگ شدیم. روزهای شعر و شور که می‌آمد ناخودآگاه این ترانه‌ها که هنوز در گوش‌مان زنگ می‌‌زند و صدا می‌کند «من نیازم تو رو هر روز دیدنه». فروغی ترانه‌های مطلوبش را طوری می‌خواند که حرفی باقی نماند و که همه چیز را گفته باشد. صدای رویایی فریدون وقتی می‌خواند «تو مثه وسوسه شکار یه شاپرکی» را به یاد می‌آورم و وقتی ادامه می‌داد «تو مثه شادی خواب کردن یه عروسکی» و این شعر صمیمی که با لحن مردانه او ادا می‌شد، چه ترکیبی بود برای این ناخواناها!
هیچ فکر کرده‌ای که آیا «مردهای تو قصه» هنوز هم برای بردن کسی «با اسب بالدار بتازند؟» این سوالی است که فقط فروغی باید به آن پاسخ دهد هر چند جواب او در دنیای ما سالیان سال با تفکرات مرد تنها که غصه‌هایش را فریاد می‌زد و اهل اعتراض بود فاصله می‌اندازد. دلهره داشت وقتی فریاد می‌زد «پروانه من، بی‌تو چه کنم، مستانه من» و همین برای رها شدن من و تو که گوشمان را، دلمان را و روحمان را به او سپرده‌ایم در فضا و اتمسفر موسیقی شنیدنی او کافی بود. بارها در همین ویژه‌نامه‌ها نوشته‌ایم چقدر حیف که این و آن هنرمند رفت و . . . اما مگر می‌شد خالق «آدمک» را نگه داشت؟! او باید می‌رفت، او مثل ما نبود و همین وجه تمایز فروغی را محبوب کرد. «خوش باوران، زحمتکشان در خواب‌اند، شب به دستان، بت پرستان، بیدارند». با همین حرف‌های بودار مبارزاتش را آغاز کرد «انسانی مرد ، انسانی رفت، آزادی کو؟» او ناله می‌کرد «یکی آمد با پتک سیاه، پرواز را کوفت» تا برای دادن خط مبارزه به دست مجاهدین اسلام جزء اولین‌ها باشد،‌ آن هم در روزهای انقلاب. فقط صدایی اهورایی مانند فریدون بود که می‌توانست فلسفه بیداری در دل مردمان کوچه و بازار باشد. قهرمان قصه ما همیشه معترض بود. می‌دانست برای چه و برای که باید اعتراض کند. چه وقت و کجایش آنقدرها هم مهم نبود بلکه نفس اعتراض با صدای فریدون بیشتر از حواشی دیگر به چشم می‌آمد. او برای مبارزان و آزادی‌خواهان خواند «ای طلوع خونین از شب / تو بگریز / صبح خون بار در خون من با نور آمیز / هم خاک من هموطنم / یکهو بر پا خیز / شب فرو ریز با نور آویز ای همصدا / تو دستات خورشید بر لب‌هات امید بر دشمن بستیز» تا به صورت رسمی به عنوان هنرمندی روشنفکر در زمان طلوع دوران روشنفکری نامیده شود. «ای مجاهد / ای رزمنده / زمان باشکوه یکی شدن / زمان پیوستن ما / زمانی که طلسم شب‌ها شکسته شد / وقتی که هر صدا / شعر توفان بود و هر مشت گره شده / جوانه آزادی و سینه‌ها مسیر گلوله را ترسیم می‌کرد / فاتحانه از شط خون گذشتیم تا واژه مقدس شهادت به نام شجاعان بپیوندد و جاودانه در یادها بماند». این‌ها را گفتیم اما هنوز دلمان تنگ است «چرا وقتی که آدم تنها می‌شه / غم و غصه‌اش قد یه دنیا می‌شه / می‌ره یه گوشه پنهون می‌شینه / اونجا رو مثل یه زندون می‌بینه؟» این‌طور می‌شود که اعتراف می‌کنیم «غم تنهایی اسیرت می‌کنه / تا بخوای بجنبی پیرت می‌کنه» و دلتنگ‌تر می‌شوی. این آرامش، حاصل تمام احساساتی است که از قلب لبریز و حنجره هنرمند فروغی ساطع می‌شود. خودت را بیشتر به دست ترانه‌های فریدون می‌سپاری «پشت این پنجره‌ها دل می‌گیره / غم و غصه دل رو تو می‌دونی / وقتی از بخت خودم حرف می‌زنم / چشم‌هام اشک بارون می‌شه، تو می‌دونی» و دوست داری با او ادامه دهی «عمریه غم تو دلم زندونیه / دل من زندون داره تو میدونی» بعد آهسته زمزمه می‌کنی «خواهم تو شوی محبوب دلم و . . .» این‌طور عاشقانه دل می‌سپاری به فریدون دوست داشتنی قصه‌های بزرگ عشق. فریدون بت‌شکن همان آدمک زنجیر شده به زندگی می‌خواند «سایه یه حادثه که یه عمره با منه / توی شهر آهنین / داره خردم می‌کنه» تا بدانی او لحظه‌هایش را تلاقی حادثه و زندگی ترسیم می‌کند. خالق بی‌بدیل آدمک، برای تو، برای نام جاودانه‌ات و صدای اهورایی‌ات می‌نگاریم برای آن‌که بدانی «کوچه شهر دلم از صدای پای تو خالیه / نقش صد خاطره از روزای دور، عابر این کوچه خیالیه» قهرمان دستنوشته من! هر کجا که هستی این‌بار تو با من زمزمه کن:
چون سایه‌های بی‌امان بازیچه دست زمان در این دنیا مانده‌ام چنان افسرده و حیران سرگشته و نالان چون آدمک، زنجیر بر دست و پایم از پنجه تقدیر من کی رهایم؟ ای که تو دادی جانم گو به من تا کی بمانم آدمی چون آدمک مخلوقی سرگردان چون آدمک، زنجیر بر دست و پایم از پنجه تقدیر من کی رهایم؟

نام ترانه مرد غریب
آهنگساز : فریدون خشنود
اجرا : 1356
باز یکی با غصه هاش داره آواز می خونه
وقتی غم تو دل باشه دیگه مردن آسونه
قامتش خم شده از کوله سیاه غم
چی می خواد تو روزگار ، جز خدا کی می دونه
کیه این مرد غریب ، مثل من پریشونه
می دونه همین شب و توی دنیا مهمونه

درباره فریدون فروغی:
یادداشت شهریار قنبری در رثای فریدون فروغی
یادداشت یغما گلرویی به یاد فریدون فروغی
بخوانید درباره برادر ترانه منتشر نشده فریدون فروغی
۱۳ مهر سالروز مرگ فریدون فروغی- مزدک علی نظری
خواننده این ترانه کیست؟ مزدک علی نظری
جمشید جم و فریدون فروغی مصاحبه مزدک علی نظری با جمشید جم خواننده یار دبستانی
یار دبستانی کجایی؟ مزدک علی نظری
مخاطبان در تنگنا مزدک علی نظری
۹ بهمن تولد فریدون فروغی مبارک باد
عکس ها و حاشیه های یادمان فریدون فروغی

رویاهای من قریه ایست قدیمی

تو مشتی سایه اما صمیمی

قریه من به جای فولاد

چشمه رو می پرستید


چشمه رو می پرستید
قریه من
خوب و صمیمی

دلچسب و زیبا شعری قدیمی

اما دستی زرد آمد ز دوزخ
آتش زد بر این قریه من

با مشتی فولاد

چشمه رو دزدید

بردش به سایه

دادش به خورشید

قریه من

رویای من بود

اون چشمه خوب

دنیای من بود
وصیت نامه فریدون فروغی:
بگویید بر گورم بنویسند:زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت مهربان بودولی مهر نورزیدطبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد در آبگیر قلبش جنب و جوشی بودولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس تنهایی می نمودولی هرگز دل به کسی نداد .



بر سنگ گورش چنین نوشته است:
چون آدمك زنجیر بر دست و پایم
از پنجه ی تقدیر من كی رهایم
فریدون فروغی 1380-1329


و شکسته اند سنگ مزار آوازه خوان شهر فریاد را
آنان که با زیبایی دشمن اند
آزادی ستیزان را می گویم ....
یادت هست؟
همین کار را با سنگ گور شاملو کردند.
اما که می ماند؟
که خواهد رفت به اعماق فراموشی؟
که شرمسار تاریخ خواهد بود؟


خاطره ات را بوسه باران می کنم فریدون فروغی عزیز
"تنها صداست که می ماند"
سنگ مزار فریدون را دوباره نو کرده اندالبته این بار نه با نقش گیتار .شاید سرنوشت این هنرمند بزرگ این بوده که چون ققنوس گشوده بال که می سوزد به لطف دشمنان اندیشه و آزادی سنگ گوری ساده داشته باشد.شاید از گناه آوازه خوان سیبیلوی شهر بگذرند!

همین مطلب را می توانید در هفتمین ققنوس بلاگفایم ببینید:

هیچ نظری موجود نیست:

نوشتن

گفت:
-مي نويسي؟
از گذشته يا حال؟
گفتم :
-مي نويسم.
از هميشه
تا مرز محال.

دنبال کننده ها

برچسب‌ها


شاعرانه-((شمع))

طنین منجمد رویا
مخوانم
به بیداری
مخواه
برخیزم
باردیگر عاشق و سر فراز
بخندم بر مرگ
من
تا بوسه نور بر برگ های نجیب شمعدانی
گریسته ام .
دیگر
تمام شده ام .
عزیزم!