۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک:عشق را گسترش دهیم


یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک

عشق را گسترش دهیم (4,019 کیلوبایت)
برچسب ها:
عشق را گسترش دهیم،
دنبالک ها:
یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک:عشق را گسترش دهیم،
این کلیپ را نیز می توانید در وبلاگ نیما خسروی ببینید.
دیدگاه من :
نمی دانم با دیدن این کلیپ چرا نا خواد آگاه به یاد شعر شاملو ی بزرگ افتادم :
روزی ما دوباره کبوترهایمان راپیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرودبوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانه‌هایشان
را نمی‌بندند.قفل افسانه‌ای است و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه‌ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایماندانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتي روزیکه دیگرنباشم...
الف. بامداد
در نماهنگی که دیدی انسانی نیاز دارد تا انسانهای دیگر را درآغوش بگیرد.آیا تاکنون صرف نظر از جنس و سن و لباس و مذهب شده که با تمام وجودت بخواهی انسان دیگری را در آغوش بگیری؟ یا تابو های ذهنت و ترس ها یا غرورت مانع شده؟زیاده خود را گناهکار ندان .من هم به این درددچارم و تو و او و دیگری....چرا؟آیا این دور افتادگی و این بی تفاوتی که ما را تا بدانجا پیش برده که دراسارت این ضایعه در آئیم و در خود وتنهاییمان علی رغم حضور در جمع /در این دور افتادگی از معتا و اصالت وجود نازنین بشری مان بپوسیم و همچنان ندانیم که به دلیل بی دلیل همین دور افتادگی ما هرگز نتوانسه ایم همسران -برادران و خواهران -دوستان خوبی برای یکدیگرو فرزندان شایسته ای برای پدر و مادرمان باشیم.چون همیشه فاصله ای بوده میان خواسته خود جوش نهادمان و واقعیت پست و به ناگزیر امروز.بگذارکمی فراتر بروم چه می شود انسان هایی که می توانند به یکدیگر عشق بورزندو یکدیگر را دوست بدارندتا این حد از هم دور و دشمن میشوند.یکدیگر را می کشند؟
و تو ای مخاطبم .عزیزکم .ای آنکه معشوق مثالی من در شعر هایم و همه امید و آرزویم هستی و شاید هیچگاه تا پایان عمر نبینمت یا شاید روزی دستانت به خونم آغشته گردددر حالی که دندان بر دندان می سایی و خرسند باشی در از پا افتادنم....ای انسان....با چه زبانی با تو بگویم که بر تو عاشقم...دوستت دارم تا بن جان و می خواهم در آغوشت بگیرم....هر که هستی ...مردی ...زنی....مسلمانی...بودایی هستی ....مسیحی هستی....جوانی یا پیری...دوستت دارم ...دوستت دارم...دوستت دارم ....آتش سوزان و فروزان این کلمات را دریاب ..دریاب.
روزی که خدا زمین را آفریدخاکی را آفرید به غایت زیبا و پاکیزه و بدون آلودگی زمینی که صبح با نوازش نور آفتاب بیدار می شد و نغمه خوانی عاشقانه پرندگان و شب با غروب قشنگ خورشید در آغوش دریا.کوه ها درختان دشت ها ....این زمین به من و تو سپرده شدو اکنون نیمه ویران است....چه کرده اند پدران ما ...چه کردیم ما؟آیا فرصتی برای جبران مانده ست؟در زمینی که پدران بردند و خوردند و ویران کردند ؟آیا فرصتی مانده است؟ مگر ما چه گلی به سر این خاک زده ایم ؟خاک پاک که حتا پیکر برادرمان هابیل را که به ستم در خون کشیده ایم در خود پنهان می کند و گناه نابخشودنی ما را می پوشاند.
مگر ما چه کرده ایم جز تولید مثل و تولید زباله؟جز دود و ضایعات کارخانه ای ؟آیا نسل هایی که درین چند هزار سال پی در پی به دنیا آمده اند و پس از ۶۰-۷۰سال ویران کردن و آلوده سازی این خاک رفتند و در آغوش همین خاک آرمیدندتوانستند چیزی بهتر از پدرانشان باشند؟کارندارم به چند نفری دانشمند و هنرمند انگشت شمار که شده اند کورسوی امید برای ماندن و تلاش من و تو . اما بقیه چه؟ علی(ع)در روایتی میگوید:مردم دو دسته اند: دانشپژوهان و دیگر مانند انبوهی از مگسان! بقیه در این گردونه پر تکرار بی حاصلی چه کاره اند؟ تاگور می گوید هر نوزادی که به دنیا می آید نشانه ای است از آنکه هنوز پروردگار هستی از انسان نومید نشده است و نیچه در هیچ آمیزشی فضیاتی نمی بیند جزآنکه در پس آن آفرینش ابر انسان در کار باشد.کدام ابر انسان نیچه عزیزکه با کلماتت سالیان سال است آتش به جانم افکنده ای ؟کدام ابر انسان ؟ دیکتاتور ها جای ابر انسان را گرفته اند.نمی بینی؟دیکتاتور هایی که ترجمه اهانت به انسانیت اند.درین مخمصه کومجالی برای ساختن ؟ برای عشق ورزیدن ؟ برای دوست داشتن ؟ انگونه که دیگر کسی کسی را نکشد؟کسی از دیگری دزدی نکند؟....غرب با همه تجربه های اندیشگی با سرعت نور می رود به سوی ابهام و ما جزیره های دور افتاده که با درازگوش فرتوت سنت می تازیم به سوی بدویت!بگذریم اما فراموش نکنیم.
........
شعری که در مراسم تحلیف ریاست جمهوری باراک اوباما توسط الیزابت الکساندر خوانده شد ، سرشار است از امیدی آفتابی و گرم موج زنان در لایه لایه ی هر کلام ، با نگاهی دوخته شده به فرداها... الیزابت الکساندر، متولد 1962در محله هارلم، دارای دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه پنسیلوانیا، استادیار بخش مطالعات انجمن آفریقایی امریکایی است. آخرین کتاب او با نام «آمریکای برتر» برنده ی جایزه پولیتزر در سال 2005 بود.
متن زیر برگردانی است از شعر زیبایی که او در مراسم تحلیف اوباما خواند.
شعر: الیزابت الکساندربرگردان: گلاره جمشیدی
Praise Song for the Day (متن اصلی شعر)
سرود ستایش بخوان برای روز
هر روز به سوی کار و کسب مان می رویم،
از کنار هم می گذریم،
یا چشممان به هم می افتد یا نمی افتد،
یا در شرُِِف حرف زدن ایم یا در حال گفتگو.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی بیش نیست.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی است
و خار و خاشاکی و هیاهویی،
و جد و آباءمان بر روی زبانهامان.
یک نفر دارد درزی را کوک می زند،
سوراخی بر یونیفرمی را رفو می کند،
لاستیکی را پنچری می گیرد،
خرابی ها را تعمیر می کند.
یک نفر در تلاش است
جایی موسیقی به پا کند،
با یک جفت قاشق چوبی بر طبلی روغنی،
با ویولن سل، جعبه ی صدا، هارمونیکا، آواز.
زنی با پسرش منتظر اتوبوس است.
کشاورزی حواس اش به تغییر وضع آسمان است.
معلمی می گوید: مدادها را به دست بگیرید، شروع کنید.
ما در کلمات با هم روبرو می شویم،
کلمات، دشوار یا سهل،
نجوا شده یا دکلمه شده،
کلماتی برای توجه،
تجدید نظر.
ما از جاده ها و بزرگراههای کثیفی عبور می کنیم
که نشان دارند از قصد کسی
و سپس کسانی دیگر،
آنانکه گفتند من باید ببینیم آن سوتر چیست.
می دانم چیز بهتری پائین جاده است.
باید جایی پیدا کنیم که در امان باشیم.
به آنجا می رویم که هنوز پیدا نیست.
رک و راست بگو:
بسیاری کسان برای این روز جان داده اند.
نام جان دادگانی که ما را به اینجا رساندند آواز کن،
که بر ریل های قطار خوابیدند،
پل ها را برافراشتند،
پنبه و کاهو درو کردند،
خشت به خشت بناهای درخشان به پا کردند،
و پاک ماندند و در بطن هرچیز کوشیدند.
سرود ستایش بخوان برای تلاش،
سرود ستایش بخوان برای روز.
سرود ستایش بخوان برای اثر سرانگشتان کاربلد،
که بر میزهای آشپزخانه شکل گرفته اند.
برخی با «همسایه ات را دوست بدار مانند خودت» زنده اند ،
برخی با «آزار نرسان یا بیش از نیازت برندار».
چه می شود عشق
توانمندترین کلمه باشد؟
عشق فراتر از زناشویی، فرزندی، وطن پرستی،
عشق گسترده بر پهنای آبگیری از نور،
عشق بی نیاز از پیش دستی در گلایه.
در تلالوء تابان امروز،
در این هوای زمستانی،
هرچیزی را یارای آفریده شدن است،
هر جمله ای را توان آغاز.بر روی لبه ها،
حاشیه ها، تیزی ها.
سرود ستایش بخوان
برای پیش رفتن به سوی آن نور.
دنبالک :گلاره و نارنج طلا
Ne me quitte pas
Ne me quitte pasIl faut oublier Tout peut s'oublier Qui s'enfuit déjà Oublier le temps Des malentendus Et le temps perdu A savoir comment Oublier ces heures Qui tuaient parfois A coups de pourquoi Le cœur du bonheur Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Moi je t'offrirai Des perles de pluie Venues de pays Où il ne pleut pas Je creuserai la terre Jusqu'après ma mort Pour couvrir ton corps D'or et de lumière Je ferai un domaine Où l'amour sera roi Où l'amour sera loi Où tu seras reine Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Ne me quitte pas Je t'inventerai Des mots insensés Que tu comprendras Je te parlerai De ces amants-là Qui ont vu deux fois Leurs cœurs s'embraser Je te raconterai L'histoire de ce roi Mort de n'avoir pas Pu te rencontrer Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
On a vu souvent Rejaillir le feu D'un ancien volcan Qu'on croyait trop vieux Il est paraît-il Des terres brûlées Donnant plus de blé Qu'un meilleur avril Et quand vient le soir Pour qu'un ciel flamboie Le rouge et le noir Ne s'épousent-ils pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Ne me quitte pas Je ne vais plus pleurer Je ne vais plus parler Je me cacherai là A te regarder Danser et sourire Et à t'écouter Chanter et puis rire Laisse-moi devenir L'ombre de ton ombre L'ombre de ta main Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas

سراینده و خواننده: ژاک بر‌ِل برگردان و بازسرایی: گلاره جمشیدی
ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!
باید فراموش کرد
هرآنچه را که می‌توان
به فراموشی سپرد،
هرآنچه را که گریخته‌است دیگر از دست.
باید فراموش کرد روز و روزگاری را
که به کژفهمی گذشت،
باید فراموش کرد
زمان‌های از دست‌رفته را،
و لحظه لحظه‌هایی راکه هر‌ازگاه
با کوبش سوال‌هاقلب شادمانی راآماج تیرها می‌کنند.
ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
من برایت مرواریدهای باران به ارمغان می‌آورم،
از سرزمین‌هایی دور که هیچگاه بارانی در آن نمی‌بارد.
زمین را می‌کاوم،حتی پس از مرگ‌ام،
تا اندام‌ات را بپوشانم
با ردایی از طلا و نور.
من برایت
عالمی به پا خواهم کردکه پادشاه‌اش عشق باشد،
قانون‌اش عشق باشد،شاهبانویش تو باشی!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
من برایت
کلامی می‌آفرینم،
شگفت که معنایش راتو بدانی تنها.
من برایت
داستان این دو عاشق را خواهم گفت که دوبار برافروختن دلهاشان راشاهد بودند.
به گوش‌ات داستان شهریاری را خواهم گفتکه از بس تو را ندید، مُرد!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
بارها دیده شده از آتشفشانی دیرینه
که گمان می‌رفت پیر است و خاموش،آتش فوران کرده‌است.
و باز دیده‌شدهم
زارعی سوخته
گندم‌ها به بار می‌آورندبیشتر از بهارانی خوش؛
و شب که درمی‌رسدسرخی و سیاهی با هم نمی‌مانند،
چرا که آسمان
برمی افروزد و می‌درخشد.
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!گریه نمی‌کنم دیگر،
حرف نمی‌زنم دیگر،
پنهان می شوم گوشه‌ای
تا نگاهت کنم،تو را که می‌رقصی
تو را که لبخند می‌زنی.
تا گوش کنم،
تو را که می‌خوانی
تو را که می‌خندی.ب
گذار که سایه‌ای باشم
برای سایه‌ات،
بگذار که سایه‌ای باشم برای دستان‌ات.
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
ترانه فرانسوی Ne me quitte pas (ترک‌ام نکن) در سال 1959 توسط ژاک برل (Jacques Brel) خواننده فرانسوی – بلژیکی به ‌زبان فرانسوی نوشته و اجرا شد. این ترانه به عنوان یک اثر استاندارد موسیقی پاپ شناخته می‌شود و به ۱۵ زبان ترجمه شده است که هنرمندان متعددی آن را اجرا کرد‌ه‌اند. از آن جمله می‌توان به فرانک سیناترا، تام جونز، خولیو ایگلسیاس، استینگ، پاتریسیا کاس، سیندی لاپر، امیلیانا تورینینی، نینا سیمونه، نیل دایاموند و... اشاره کرد که بسیاری از این اجراها مدت‌ها در صدر جدول‌های موزیک پاپ قرار داشتند.ترانه مشهور If you go away نیز اجرای انگلیسی همین ترانه است که البته ترجمه آن کمی متفاوت با متن اصلی است.این ترانه را به همراه توضیحات بیشتر در
اینجا و اینجا گوش می‌کنیم و می‌خوانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

نوشتن

گفت:
-مي نويسي؟
از گذشته يا حال؟
گفتم :
-مي نويسم.
از هميشه
تا مرز محال.

دنبال کننده ها

برچسب‌ها


شاعرانه-((شمع))

طنین منجمد رویا
مخوانم
به بیداری
مخواه
برخیزم
باردیگر عاشق و سر فراز
بخندم بر مرگ
من
تا بوسه نور بر برگ های نجیب شمعدانی
گریسته ام .
دیگر
تمام شده ام .
عزیزم!