۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

جملات برگزیده


یک فیلسوف تابحال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالیکه روحانیون فلاسفه زیادی را کشته اند….“دنیس دیروت”
وقتی که مردم بیشتر آگاه میشوند، کمتر به روحانی و بیشتر به معلم توجه میکنند.“رابرت گریl† اینگر سول”
هستي مانند نقش پيچيده اي است كه اگر قرار باشد ما در آن كليتي متعالي را تجربه كنيم،بايستي شكوفا شود در اين صورت زندگي هيچ كس با اهميت تر يا كم اهميت تر از ديگري نيست و يا هيچ يك از ما با مسئوليت تر يا كم مسئوليت تر از ديگري نيستيم، زيرا در درون هريك ازما جزئي اساسي از يك كل نهفته است. (لئوبوسكاليا)

سعی کرده ام به کارهای بشر نه بخندم، نه بگریم، نه تنفر بورزم، بلکه انها را بفهمم. (بندیکت اسپینوزا)


ایا او ( خدا ) می خواهد جلوی شر را بگیرد،ولی نمی تواند ؟در این صورت ناتوان است. یا می تواند، ولی نمی خواهد ؟در این صورت بدخواه است. یا این که هم خواهان و هم تواناست ؟پس سرچشمه ی شرارت در کجاست ؟ (اپیکوروس)


کسی که از تاریخ سه هزار ساله بهره نگیرد تنگدست به سر می برد. (گوته


هنگامی که يک نفر دچار پنداری می شود، ديوانه اش می گويند. هنگامی که افراد بسياری دچار يک پندار می شوند، مؤمن شان می خوانند. (روبرت م. پیر سینگ


دین برای زندگی کردن است نه زندگی برای دین داشتن و دینی که نتواند جوابگوی نیازهای زمان خود باشد، حق طبیعی ان حذف از صحنه ی زندگی است. (کانت


این جهان برای کسی که فکر می کند،کمدی است و برای کسی که حس می کند تراژدی-از این رو دموکریتوس خندید و هراکلیتوس گریست.(هاریس والپل


ضعیفان پیوسته خواهان عدالت و مساوات اند.اقویا به هر دو بی اعتنایند.(ارسطو)

آنکه حقيقت را نمی‌داند نادان است٬ آنکه می‌داند و پنهان می‌کند جنايتکار!(برتولت برشت)

روشنفکران يک مملکت را بايد از فاحشه‌هايش شناخت!(صادق هدایت)
هيچ‌گاه نبوده كه من آثارم را با تمام تنم و با تمام زندگي‌ام ننويسم.

من هيچ‌گونه «مسأله فكري محض» نمي‌شناسم... اين امور را شما به عنوان افكارتان مي‌شناسيد، ولي افكار شما غير از تجربه‌هاي شماست.(نيچه


افسوس!آفتاب، مفهوم بی‌دريغ عدالت بود و آنان به عدل شيفته بودند و اكنون، با آفتاب‌گونه‌اي آنان را اينگونه دل فريفته بودند؛اي كاش مي‌توانستم خون رگانِ خود را من قطره قطره قطره بگريم تا باورم كنند.اي‌ كاش مي‌توانستم!(احمد شاملو


مشکل من این است:که باران ماز خاکی به آسمان ریخته...(لیلا فرجامی


من تکه‌تكه از دست رفتم در روز روز زندگاني‌ام.(حسين پناهي


خدا كجا رفته؟ به شما خواهم گفت.ما ـ من و تو ـ او را كشتيم.(نيچه


از آنجا که تنها در وضعیت‌های مرزی است که ما، بودنِ حقیقی را تجربه می‌کنیم، در جهانی که دستخوشِ آنتی‌نومی‌ها نباشد، در جهانی که حقیقتِ مطلق به‌گونه‌ای ابژکتیو حاضر و ظاهر باشد، دیگر برای هستی یعنی برای موجودی که امر متعالی خود را به او بنمایاند، جایی نخواهد بود. (یاسپرس


عصر ما، عصر فهمیدن است. نسل ما شاید بیش از نسل‌های دیگر دارای معلومات است، ولی آنچه از آن بی‌بهره است همانا شور است. همه، چیزهای بسیار می‌دانند. همه می‌دانیم که به چه راهی باید برویم و می‌دانیم که چه راه‌های ممکنی به‌روی ما گشوده‌اند. ولی نکته این است که هیچ‌کس گامی برنمی‌دارد.(سورن کی‌یر‌کگور


این غافله‌ عمر عجب می‌گذرد/ خوش باش دمی که با طرب می‌گذرد/ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟/پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد.(رندترین مرد تمام روزگاران)
«وقتی لب فرو می‌بندیم و سخنی نمی‌گوییم، غیرقابل تحمل می‌شویم و آنگاه که زبان می‌گشاییم، از خود دلقکی می‌سازیم.»(هرتا مولررمان سرزمین گوجه‌های سبزیا قلب حیوانی)

«انسان‌ همچنان‌ در غارها و جنگل‌ها زندگي‌ مي‌كرد... زندگي‌ و انديشه‌اش‌ با گذشت‌ زمان‌ تغيير يافت‌ كه‌ در اين‌ ميان‌ عامل‌ دين‌ تاثير زيادي‌ داشت‌... كاهنان‌ قوانيني‌ را براي‌ عشق‌ وضع‌ كردند كه‌ نفس‌ من‌ از آن‌ بيزار است‌، چراكه‌ از جهل‌، كبر، ظلم‌ و عبوديت‌ الهام‌ گرفته‌ است‌.اين‌ قوانين‌ را به‌ آفريدگار نسبت‌ دادند، درحالي‌ كه‌ خداوند از آن‌ بري‌ است‌ زيرا اين‌ قوانين‌ هرجا كه‌ به‌ اجرا در آيد دور از روح‌ عدالت‌ الهي‌ است‌.»(جبران خلیل جبران)

«چه‌ نادان‌اند، آنان‌ كه‌ مي‌پندارند عشق‌، پس‌ از همزيستي‌ طولاني‌ و همراهي‌ مستمر پديد مي‌آيد. حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌ عشق‌ حقيقي‌، حاصل‌ تفاهم‌ روح‌ است‌ و اين‌ تفاهم‌، اگر در يك‌ لحظه‌ ايجاد نگردد، با گذر سال‌ها و نسل‌ها نيز به‌ وجود نخواهد آمد.»
........................................................
يك نظر سنجي از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه جالبي به دست آمد از
اين قرار سوال : نظر خودتون رو راجع به راه حل كمبود غذا در ساير كشورها
صادقانه بيان كنيد؟ و كسي جوابي نداد چون در آفريقا كسي نمي دانست غذا يعني چه؟
در آسيا كسي نمي دانست نظر يعني چه؟ در اروپاي شرقي كسي نمي دانست صادقانه
يعني چه؟ در اروپاي غربي كسي نمي دانست كمبود يعني چه؟ در آمريكا كسي
نمي دانست ساير كشورها يعني چه؟
..........................................................
امروز زندگی را آغاز كن!

لازمه ی زندگی تلاش و مخاطره هست نه تنها یک نفس کشیدن ساده
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری! تنها با شکیبایی و تلاش مستمر هست که میتونی شادی رو به زندگیت بیاری ..

كاش هميشه به ياد داشته باشيم از اين مدت كوتاهي كه زنده ايم لذت ببریم -
اگه نمي تونيم مثل بارون درخت نشين دل بكنيم از اين "ميهمانخانه ميهمان كش روزش تاريك"- حتي اگه شده با ريختن كمي گلاب يا دارچين تو چاي،
يك روز مرخصي گرفتن و پرداختن به فيلم و كتابهاي مورد علاقه، يه جمعه كوه نوردي سبك،
ظهرها بعد ناهار يه گشتي تو پارك زدن،
از ته دل خنديدن با دوستان بي توجه به نگاههاي سرد دور و وريهايي كه ميخوان خنده رو بر لبات بدوزن،..

فقط امروز زنده ام....
اگر این عبارت را باور کنیم چقدر زندگی مان تغییر خواهد پذیرفت.
هنوز باورمان نیست که یکبار فرصت زیستن داریم.
انگار این زندگی تمرینی است برای تولد دوباره و زیستنی از سرآغاز.... البته چه میتوان کرد در جایی که روزمرگی در جریان است و همه به سویی میروند،
ناخواسته و ناتوان از چرخشی هر چند کوچک
اگر فرصتی هست، .
برای یاد گرفتن، دوست داشتن، خندیدن، ابراز عشق کردن، گشتن، نوشتن و …
آن را از دست نده
آری فقط امروز زنده ام. می دانم که می دانی

زلال كه باشى، آسمان در توست
نوشته اي از نلسون ماندلا
ازخدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن. زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی كوچك باش و عاشق.. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست نلسون ماندلا
آیا من نمی توانم؟
يك برگ توت در اثرتماس با نبوغ انسان به ابريشم تبديل ميشود
يك مشت خاك در اثر تماس با نبوغ انسان به قصري بدل مي شود
يك رشته پشم گوسفند در اثر تماس با نبوغ انسان به صورت لباسي فاخر درمي آيد.
اگر در برگ ، خاك ، چوب و پشم اين امكان هست كه ارزش خود را از طريق انسان صد برابر بلكه هزار برابر كنند ، آيا من نمي توانم با اين بدن خاكي كه نام مرا حمل مي كندچنان كنم؟
آگ ماندينو

نكته ها
ژان پل سارتر
گوشه نشینان آلتونا
ای قرنهای آینده اینک این قرن من است که تنها و بیقواره بر کرسی اتهام نشسته .موکل من با دستهای خود شکم خود را پاره می کند .متهم از گرسنگی می میرد اما من راز این شکم دریدهای پی در پی را به شما می گویم :قرن من نیکوکار می بود اگر انسان دشمن سفاکی نمی داشت که از عهد ازل در کمینش نشته است: حیوان گوشتخوار خون آشامی که سوگند به نابودی او خورده است , جانور موذی و بی مویی که نامش انسان است. یک و یک می شود یک این است راز ما .جانور پنهان می شد و غفلتا نگاهش را در چشمان صمیمی همنوعانمان غافلگیر می کردیم و آنوقت می کوبیدیم : دفاع مشروع برای حفظ جان خود.من جانور را غافلگیر کردم و کوبیدم : یک انسان افتاد. در چشمان محتضر او جانور را دیدم که همچنان زنده بود و آن من بودم .یک و یک می شود یک : چه سو ءتفاهمی ! این طعم گس و بی مزه ایی که در گلوی من است از کیست , از چیست ؟از انسان؟از جانور؟از خودم؟این همان طعم قرن من است . ای قرنهای خوشبخت,شما که با نفرت های ما آشنا نیستید چگونه می توانید به قدرت سفاک عشق های مهلک من پی ببرید ؟ عشق , نفرت , یک و یک ... ما را تبرئه کنید !موکل من نخستین کسی است که با ننگ آشنا شده است : می داند که برهنه است . ای کودکان زیبا شما از ما بیرون آمده اید.شما را دردهای ما ساخته اند .این قرن زن است و می زاید.آیا مادرتان را می خواهید محکوم کنید ؟ هان جواب بدهید.قرن سی ام دیگر جواب نمی دهد . شاید که از پس قرن ما قرنی نباشد.شاید که بمب, روشنی ها , را خاموش کرده باشد. همه خواهند مرد : چشم ها , قاضی ها , زمان.و آنوقت شب می شود.ای دادگاه شب تو که بودی و خواهی بود بدان که من بوده ام !من بوده ام!من اینجا در این اتاق قرن را به دوش گرفتم.
برتولت برشت،
انديشه‌های متی، ص ۷٣.
می‌دانيم که ملتها از ثبت تاريخ خود چه بهره‌هايی می‌برند. همان مزايا نصيب افراد انسانی هم می‌شود اگر تاريخ زندگی خود را ثبت کنند.
متی می‌گفت: خوب است هرکس مورخ خود باشد. در اين صورت با دقت بيشتر و خواسته‌های پرارجتری زندگی می‌کند.
“ ژان كريستف ، رومن رولان “
......... در جهان عدالتي نيست : زور حق را در هم مي شكند ! چنين اكتشافي روح را براي هميشه زبون يا بزرگ مي كند . بسياري خود را به دست سرنوشت سپردند با خود گفتند :
ـ حال كه چنين است براي چه مبارزه كنيم ؟ هيچ چيز دليل چيزي نيست . پس فكر نكنيم ، خوش باشيم.
ولي آنان كه مقاومت كرده اند ، ديگر از آتش گذشته اند. هيچ سر خوردگي نمي تواند بر ايمانشان دست يابد : زيرا از همان نخستين روز دانسته اند كه راه ايمان هيچ وجه مشتركي با راه خوشبختي ندارد ، و با اين همه مجال ترديد نيست . بايد همان راه را در پيش گرفت . در هر هواي ديگري نفس تنگ مي شود . به چنين يقين البته در همان قدم اول نمي توان رسيد . نمي توان آن را از پسر هاي پانزده ساله انتظار داشت . پيش از آن دلهره هاست ، اشك هاست كه بايد ريخته شود . ولي همين گونه خوب است ، بايد همين گونه باشد ..........

“ اي ايمان ، اي دوشيزه ي پولادين ....
قلب پايمال گشته ي نژاد ها را با نيزه ي خود شخم كن !........

● ارنست همینگوی :
دنیا جای خوبی است، ارزش جنگیدن دارد.
من با قسمت دوم موافقم.
کارآگاه سامرست، هفت
جان استیوارت میل
فرد باید همواره بکوشد به مخالفش به چشم آدمی نگاه کند که از یال دیگری می خواهد به قله همان کوه صعود کند.
کوری، ژوزه ساراماگو
وقتی می توانی ببینی، نگاه کن
وقتی می توانی نگاه کنی، رعایت کن
گنون آن فيلسوف فرانسوی چنين گفته است:
در گروهی که حقيقت را به شما نمی گويند ، خود حقيقت را به خود بگوييد

هیچ نظری موجود نیست:

نوشتن

گفت:
-مي نويسي؟
از گذشته يا حال؟
گفتم :
-مي نويسم.
از هميشه
تا مرز محال.

دنبال کننده ها

برچسب‌ها


شاعرانه-((شمع))

طنین منجمد رویا
مخوانم
به بیداری
مخواه
برخیزم
باردیگر عاشق و سر فراز
بخندم بر مرگ
من
تا بوسه نور بر برگ های نجیب شمعدانی
گریسته ام .
دیگر
تمام شده ام .
عزیزم!