۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک:عشق را گسترش دهیم


یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک

عشق را گسترش دهیم (4,019 کیلوبایت)
برچسب ها:
عشق را گسترش دهیم،
دنبالک ها:
یک کلیپ بسیار زیبا و رومانتیک:عشق را گسترش دهیم،
این کلیپ را نیز می توانید در وبلاگ نیما خسروی ببینید.
دیدگاه من :
نمی دانم با دیدن این کلیپ چرا نا خواد آگاه به یاد شعر شاملو ی بزرگ افتادم :
روزی ما دوباره کبوترهایمان راپیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرودبوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانه‌هایشان
را نمی‌بندند.قفل افسانه‌ای است و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه‌ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایماندانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتي روزیکه دیگرنباشم...
الف. بامداد
در نماهنگی که دیدی انسانی نیاز دارد تا انسانهای دیگر را درآغوش بگیرد.آیا تاکنون صرف نظر از جنس و سن و لباس و مذهب شده که با تمام وجودت بخواهی انسان دیگری را در آغوش بگیری؟ یا تابو های ذهنت و ترس ها یا غرورت مانع شده؟زیاده خود را گناهکار ندان .من هم به این درددچارم و تو و او و دیگری....چرا؟آیا این دور افتادگی و این بی تفاوتی که ما را تا بدانجا پیش برده که دراسارت این ضایعه در آئیم و در خود وتنهاییمان علی رغم حضور در جمع /در این دور افتادگی از معتا و اصالت وجود نازنین بشری مان بپوسیم و همچنان ندانیم که به دلیل بی دلیل همین دور افتادگی ما هرگز نتوانسه ایم همسران -برادران و خواهران -دوستان خوبی برای یکدیگرو فرزندان شایسته ای برای پدر و مادرمان باشیم.چون همیشه فاصله ای بوده میان خواسته خود جوش نهادمان و واقعیت پست و به ناگزیر امروز.بگذارکمی فراتر بروم چه می شود انسان هایی که می توانند به یکدیگر عشق بورزندو یکدیگر را دوست بدارندتا این حد از هم دور و دشمن میشوند.یکدیگر را می کشند؟
و تو ای مخاطبم .عزیزکم .ای آنکه معشوق مثالی من در شعر هایم و همه امید و آرزویم هستی و شاید هیچگاه تا پایان عمر نبینمت یا شاید روزی دستانت به خونم آغشته گردددر حالی که دندان بر دندان می سایی و خرسند باشی در از پا افتادنم....ای انسان....با چه زبانی با تو بگویم که بر تو عاشقم...دوستت دارم تا بن جان و می خواهم در آغوشت بگیرم....هر که هستی ...مردی ...زنی....مسلمانی...بودایی هستی ....مسیحی هستی....جوانی یا پیری...دوستت دارم ...دوستت دارم...دوستت دارم ....آتش سوزان و فروزان این کلمات را دریاب ..دریاب.
روزی که خدا زمین را آفریدخاکی را آفرید به غایت زیبا و پاکیزه و بدون آلودگی زمینی که صبح با نوازش نور آفتاب بیدار می شد و نغمه خوانی عاشقانه پرندگان و شب با غروب قشنگ خورشید در آغوش دریا.کوه ها درختان دشت ها ....این زمین به من و تو سپرده شدو اکنون نیمه ویران است....چه کرده اند پدران ما ...چه کردیم ما؟آیا فرصتی برای جبران مانده ست؟در زمینی که پدران بردند و خوردند و ویران کردند ؟آیا فرصتی مانده است؟ مگر ما چه گلی به سر این خاک زده ایم ؟خاک پاک که حتا پیکر برادرمان هابیل را که به ستم در خون کشیده ایم در خود پنهان می کند و گناه نابخشودنی ما را می پوشاند.
مگر ما چه کرده ایم جز تولید مثل و تولید زباله؟جز دود و ضایعات کارخانه ای ؟آیا نسل هایی که درین چند هزار سال پی در پی به دنیا آمده اند و پس از ۶۰-۷۰سال ویران کردن و آلوده سازی این خاک رفتند و در آغوش همین خاک آرمیدندتوانستند چیزی بهتر از پدرانشان باشند؟کارندارم به چند نفری دانشمند و هنرمند انگشت شمار که شده اند کورسوی امید برای ماندن و تلاش من و تو . اما بقیه چه؟ علی(ع)در روایتی میگوید:مردم دو دسته اند: دانشپژوهان و دیگر مانند انبوهی از مگسان! بقیه در این گردونه پر تکرار بی حاصلی چه کاره اند؟ تاگور می گوید هر نوزادی که به دنیا می آید نشانه ای است از آنکه هنوز پروردگار هستی از انسان نومید نشده است و نیچه در هیچ آمیزشی فضیاتی نمی بیند جزآنکه در پس آن آفرینش ابر انسان در کار باشد.کدام ابر انسان نیچه عزیزکه با کلماتت سالیان سال است آتش به جانم افکنده ای ؟کدام ابر انسان ؟ دیکتاتور ها جای ابر انسان را گرفته اند.نمی بینی؟دیکتاتور هایی که ترجمه اهانت به انسانیت اند.درین مخمصه کومجالی برای ساختن ؟ برای عشق ورزیدن ؟ برای دوست داشتن ؟ انگونه که دیگر کسی کسی را نکشد؟کسی از دیگری دزدی نکند؟....غرب با همه تجربه های اندیشگی با سرعت نور می رود به سوی ابهام و ما جزیره های دور افتاده که با درازگوش فرتوت سنت می تازیم به سوی بدویت!بگذریم اما فراموش نکنیم.
........
شعری که در مراسم تحلیف ریاست جمهوری باراک اوباما توسط الیزابت الکساندر خوانده شد ، سرشار است از امیدی آفتابی و گرم موج زنان در لایه لایه ی هر کلام ، با نگاهی دوخته شده به فرداها... الیزابت الکساندر، متولد 1962در محله هارلم، دارای دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه پنسیلوانیا، استادیار بخش مطالعات انجمن آفریقایی امریکایی است. آخرین کتاب او با نام «آمریکای برتر» برنده ی جایزه پولیتزر در سال 2005 بود.
متن زیر برگردانی است از شعر زیبایی که او در مراسم تحلیف اوباما خواند.
شعر: الیزابت الکساندربرگردان: گلاره جمشیدی
Praise Song for the Day (متن اصلی شعر)
سرود ستایش بخوان برای روز
هر روز به سوی کار و کسب مان می رویم،
از کنار هم می گذریم،
یا چشممان به هم می افتد یا نمی افتد،
یا در شرُِِف حرف زدن ایم یا در حال گفتگو.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی بیش نیست.
هر چیز در اطرافمان، قیل و قالی است
و خار و خاشاکی و هیاهویی،
و جد و آباءمان بر روی زبانهامان.
یک نفر دارد درزی را کوک می زند،
سوراخی بر یونیفرمی را رفو می کند،
لاستیکی را پنچری می گیرد،
خرابی ها را تعمیر می کند.
یک نفر در تلاش است
جایی موسیقی به پا کند،
با یک جفت قاشق چوبی بر طبلی روغنی،
با ویولن سل، جعبه ی صدا، هارمونیکا، آواز.
زنی با پسرش منتظر اتوبوس است.
کشاورزی حواس اش به تغییر وضع آسمان است.
معلمی می گوید: مدادها را به دست بگیرید، شروع کنید.
ما در کلمات با هم روبرو می شویم،
کلمات، دشوار یا سهل،
نجوا شده یا دکلمه شده،
کلماتی برای توجه،
تجدید نظر.
ما از جاده ها و بزرگراههای کثیفی عبور می کنیم
که نشان دارند از قصد کسی
و سپس کسانی دیگر،
آنانکه گفتند من باید ببینیم آن سوتر چیست.
می دانم چیز بهتری پائین جاده است.
باید جایی پیدا کنیم که در امان باشیم.
به آنجا می رویم که هنوز پیدا نیست.
رک و راست بگو:
بسیاری کسان برای این روز جان داده اند.
نام جان دادگانی که ما را به اینجا رساندند آواز کن،
که بر ریل های قطار خوابیدند،
پل ها را برافراشتند،
پنبه و کاهو درو کردند،
خشت به خشت بناهای درخشان به پا کردند،
و پاک ماندند و در بطن هرچیز کوشیدند.
سرود ستایش بخوان برای تلاش،
سرود ستایش بخوان برای روز.
سرود ستایش بخوان برای اثر سرانگشتان کاربلد،
که بر میزهای آشپزخانه شکل گرفته اند.
برخی با «همسایه ات را دوست بدار مانند خودت» زنده اند ،
برخی با «آزار نرسان یا بیش از نیازت برندار».
چه می شود عشق
توانمندترین کلمه باشد؟
عشق فراتر از زناشویی، فرزندی، وطن پرستی،
عشق گسترده بر پهنای آبگیری از نور،
عشق بی نیاز از پیش دستی در گلایه.
در تلالوء تابان امروز،
در این هوای زمستانی،
هرچیزی را یارای آفریده شدن است،
هر جمله ای را توان آغاز.بر روی لبه ها،
حاشیه ها، تیزی ها.
سرود ستایش بخوان
برای پیش رفتن به سوی آن نور.
دنبالک :گلاره و نارنج طلا
Ne me quitte pas
Ne me quitte pasIl faut oublier Tout peut s'oublier Qui s'enfuit déjà Oublier le temps Des malentendus Et le temps perdu A savoir comment Oublier ces heures Qui tuaient parfois A coups de pourquoi Le cœur du bonheur Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Moi je t'offrirai Des perles de pluie Venues de pays Où il ne pleut pas Je creuserai la terre Jusqu'après ma mort Pour couvrir ton corps D'or et de lumière Je ferai un domaine Où l'amour sera roi Où l'amour sera loi Où tu seras reine Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Ne me quitte pas Je t'inventerai Des mots insensés Que tu comprendras Je te parlerai De ces amants-là Qui ont vu deux fois Leurs cœurs s'embraser Je te raconterai L'histoire de ce roi Mort de n'avoir pas Pu te rencontrer Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
On a vu souvent Rejaillir le feu D'un ancien volcan Qu'on croyait trop vieux Il est paraît-il Des terres brûlées Donnant plus de blé Qu'un meilleur avril Et quand vient le soir Pour qu'un ciel flamboie Le rouge et le noir Ne s'épousent-ils pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
Ne me quitte pas Je ne vais plus pleurer Je ne vais plus parler Je me cacherai là A te regarder Danser et sourire Et à t'écouter Chanter et puis rire Laisse-moi devenir L'ombre de ton ombre L'ombre de ta main Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas

سراینده و خواننده: ژاک بر‌ِل برگردان و بازسرایی: گلاره جمشیدی
ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!
باید فراموش کرد
هرآنچه را که می‌توان
به فراموشی سپرد،
هرآنچه را که گریخته‌است دیگر از دست.
باید فراموش کرد روز و روزگاری را
که به کژفهمی گذشت،
باید فراموش کرد
زمان‌های از دست‌رفته را،
و لحظه لحظه‌هایی راکه هر‌ازگاه
با کوبش سوال‌هاقلب شادمانی راآماج تیرها می‌کنند.
ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
من برایت مرواریدهای باران به ارمغان می‌آورم،
از سرزمین‌هایی دور که هیچگاه بارانی در آن نمی‌بارد.
زمین را می‌کاوم،حتی پس از مرگ‌ام،
تا اندام‌ات را بپوشانم
با ردایی از طلا و نور.
من برایت
عالمی به پا خواهم کردکه پادشاه‌اش عشق باشد،
قانون‌اش عشق باشد،شاهبانویش تو باشی!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
من برایت
کلامی می‌آفرینم،
شگفت که معنایش راتو بدانی تنها.
من برایت
داستان این دو عاشق را خواهم گفت که دوبار برافروختن دلهاشان راشاهد بودند.
به گوش‌ات داستان شهریاری را خواهم گفتکه از بس تو را ندید، مُرد!
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
بارها دیده شده از آتشفشانی دیرینه
که گمان می‌رفت پیر است و خاموش،آتش فوران کرده‌است.
و باز دیده‌شدهم
زارعی سوخته
گندم‌ها به بار می‌آورندبیشتر از بهارانی خوش؛
و شب که درمی‌رسدسرخی و سیاهی با هم نمی‌مانند،
چرا که آسمان
برمی افروزد و می‌درخشد.
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
ترک‌ام نکن!گریه نمی‌کنم دیگر،
حرف نمی‌زنم دیگر،
پنهان می شوم گوشه‌ای
تا نگاهت کنم،تو را که می‌رقصی
تو را که لبخند می‌زنی.
تا گوش کنم،
تو را که می‌خوانی
تو را که می‌خندی.ب
گذار که سایه‌ای باشم
برای سایه‌ات،
بگذار که سایه‌ای باشم برای دستان‌ات.
ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!ترک‌ام نکن!
ترانه فرانسوی Ne me quitte pas (ترک‌ام نکن) در سال 1959 توسط ژاک برل (Jacques Brel) خواننده فرانسوی – بلژیکی به ‌زبان فرانسوی نوشته و اجرا شد. این ترانه به عنوان یک اثر استاندارد موسیقی پاپ شناخته می‌شود و به ۱۵ زبان ترجمه شده است که هنرمندان متعددی آن را اجرا کرد‌ه‌اند. از آن جمله می‌توان به فرانک سیناترا، تام جونز، خولیو ایگلسیاس، استینگ، پاتریسیا کاس، سیندی لاپر، امیلیانا تورینینی، نینا سیمونه، نیل دایاموند و... اشاره کرد که بسیاری از این اجراها مدت‌ها در صدر جدول‌های موزیک پاپ قرار داشتند.ترانه مشهور If you go away نیز اجرای انگلیسی همین ترانه است که البته ترجمه آن کمی متفاوت با متن اصلی است.این ترانه را به همراه توضیحات بیشتر در
اینجا و اینجا گوش می‌کنیم و می‌خوانیم.

ده چيز كه در زندگي ما را خوشحال مي‌كنند



خوشبختي کيفيت ذهني است که انديشه از آن لذت ميبرد.
ماکسول مالتز
ده چيز كه در زندگي ما را خوشحال مي‌كنند:
موضوعات وابسته به شادي- مطالعه شده در جامعه آمريكا
By kathleenMcGowan,
PsychologyToday.comافسانه‌اي كه در
ذهن ما نقش بسته اين است كه هر چه در زندگي چيزهاي بيشتر، بهتر و گرانتري داشته باشيم،شادتر خواهيم بود. ولي حقيقت اين است كه اكثر اين چيزهايي كه ما فكر مي‌كنيم برايمان شادي به ارمغان مي‌آورند، بي‌فايده، پردردسر و حتي كسالت‌ بار هستند.
Happy couple sitting on a porch step خوشبختي مشكل به دست مي‌آيد.. گاهي مي‌بينيم كه هر كاري مي‌كنيم بازهم در زندگي شاد نيستيم. فكر مي‌كنيم اگر همه چيز تحتكنترلمان باشد (شغلمان، تحصيلاتمان و پول)، خوشبختيم. اما مطالعات نشان داده كه داشتن تمام اين چيزها كه سالها رويشان وقتو انرژي مي‌گذاريم و گاهي به تنها هدفمان تبديل مي‌شود، فقط 15-10 درصد سهم خوشبختي ما را در اين دنيا تشكيل مي‌دهند.احساس شادي و خوشبختي دروني است و به نوع شخصيت و طرز فكر ما بستگي دارد و رفاه و يا عكس آن سختي كشيدن درزندگي خيلي در احساس نهايي ما در مورد زندگي‌مان مؤثر نيست. نتيجه: ارزش‌ چيزهاي كوچك را دانستن، ما را مكرراً راضيمي‌كند و حس خوشبختي ما را بالا نگه مي‌دارد. در حاليكه اگر دنبال لذت‌هاي بزرگ و هيجانات زياد بگرديم، هر چه بزرگتر باشند،خلأ بعدي ناشي از نبودنشان هم بيشتر است و در نهايت نارضايتي و غم بيشتري نصيب ما مي‌سازند.حال به چند فاكتور مؤثر در احساس رضايتمندي از زندگي نگاهي بيندازيمAttractive woman eyed by four men زيبايي:مردم از آدم زيبا خوششان مي‌آيد. خوشگلي و خوش هيكلي مي‌تواند به محبوبيت بيشتر در جامعه‌اي كه هستيم به ما كمك كنندو نيز شايد شغل بهتري به دست بياوريم اما اگر اين اتفاق نيفتد (چون محبوبيت و شغل بهتر فقط به ظاهر ما مرتبط نيستند)،زيبايي به تنهايي، خاصيت چنداني ندارد.
Wad of billsپول:اگر فقير باشيم، پول داشتن ما را خوشحال مي‌كند. اما بعد از مرز در آمد 40،000 دلار در سال، پول بيشتر باعث خوشبختي وشادي بيشتر نمي‌شود. اگر بيشتر داشته باشيم، وارد مرحله مقايسه مي‌شويم. در مرحله مقايسه اگر از همسايه خود بيشترداشته باشيم ظاهراً خوشحالتر هستيم! (واضح است كه چنين خوشحالي چقدر ارزش دارد).Graduating students in gowns تحصيلات:در سالهاي 1950 تا 1960، يادگيري يك كتاب شادي مي‌آورد. اما حالا ديگر داشتن تحصيلات دانشگاهي الزاماً قادر نيست ما راشادتر و سرزنده تر سازد. تحصيلات درها را به روي داشتن يك شغل بهتر مي‌گشايد اما در عين حال توقعات ما را ازسطح زندگيمان بالا مي‌برد و خب، هر فردي به تمام توقعات خودش در زندگي نمي‌رسد.Toddler and older woman پيري:
مطالعات نشان داده‌اند كه جوانها از اخبار بد آگاهترند و همچنين از احساسات منفي بيشتري برخوردارند. به نظر مي رسد كه علي‌رغماينكه هر چه پيرتر مي‌شويم سلامتي و احتمالاً وضعيت اقتصادي‌مان شكننده تر مي‌شود، با اين حال، پا به سن گذاشتن، ما را به سمت مثبت انديشي بيشتر سوق مي‌دهد.
Man playing chess هوش:ديده شده كه باهوشتر بودن، فقط به ميزان اندكي به خوشحالي ما مي‌افزايد. افراد خيلي باهوش، ديرتر راضي مي‌شوندچون توقعات بالاتري دارند و از كاستي‌هاي زندگي‌شان آگاهي بيشتري دارند.
Gospel choir دين:دين فقط در صورتي در زندگي خوشبختي مي‌آورد كه ناشي از ايماني قلبي باشد. اما اگر به شبكه اجتماعي وانجمن‌هاي مذهبي دل ببنديم، سهم كوچكي در شادي ما خواهد داشت.Man launching bowling ball اوقات فراغت:اگر از اوقات فراغتمان خوب استفاده كنيم، به ايجاد يك روان شاد و سالم كمك مي‌كند. بخصوص اگر فعاليتي فيزيكي و دسته جمعي كه تا اندازه‌اي مهارت لازم داشته باشد را انتخاب كنيم (به كلاس رقص سالسا فكر كنيد!) اما اكثر ما قسمت اعظم اوقات فراغت خودرا پاي تلويزيون مي‌گذرانيم. هرچند اين كار تا چند دقيقه باعث تمدد اعصاب و استراحت مي‌شود اما بعد از چندي ما را واردفاز بي‌تحركي و رخوت مي‌نمايد. در حاليكه اگر برويم بيرون و مثلاً بولينگ بازي كنيم خيلي شادتر خواهيم شد.در خانه ماندن ممكن است گاه گاهي خوب باشد ولي در دراز مدت ما را غمگين مي‌سازد.Woman applying lipstick looking in mirror عزت نفس:عزت نفس و اعتماد به نفس داشتن، ما را در برابر رنج رواني محافظت مي‌كنند. كساني كه براي خود شخصيت و ارزش قائلند،كمتر افسرده، تنها يا مضطرب مي‌شوند.Four men hanging out مهارتهاي اجتماعي:دوستي، يكي از شادي‌هاي اصلي زندگي است. با دوستان خوب وقت گذراندن، بيشتر از بودن با اقوام مي‌تواند روحيه بخش باشد.
Laughing woman شوخ طبعي:در كار يا تحصيل، جديت يكي از عوامل قطعي موفقيت است. اما در عين حال، جدي نگرفتن نيز خيلي وقتها اميد و شادي مي‌آورد.فقط با يك ديدگاه پر از اميد و مثبت انديشي است كه مي‌شود خنديد.
People erecting a frame for a new house كارهاي خوب داوطلبانه:نتيجه مطالعات نشان داده كه شركت در كارهاي داوطلبانه و خيريه بيشتر از هر چيزي (بجز رقصيدن) ايجاد شادماني مي‌نمايد. حس انجام دادن يك كار خيرخواهانه، در خدمت جمع بودن و اين فرصت كه يك كار با معني در زندگي انجام دهيم،براي اكثر مردم بزرگترين شادي زندگي بوده است.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

آدمک آخر دنیاست بخند


آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدامثل توتنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن فکر تو ارزشمند است
فکرکن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه بهت یاد دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه ی آغازنخوان!!
به خدا آخر دنیاست بخند......

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

از دفترچه ی خاطرات یک دوشیزه :یک داستان از آنتوان چخوف


از دفترچه ی خاطرات یک دوشیزه

۱۳ اکتبرخیلی خوشحالم . . .بالاخره به کوری چشم دشمنان در کوچه ی من هم عید شد!باورم نمی شد .حتی به چشم های خودم هم اعتماد ندارم .از صبح زود در مقابل پنجره ی اتاقم مرد قد بلند مو مشکی و چشم و ابرو سیاهی مرتبا قدم می زند .سبیل هایش عالی است! . . .امروز پنجمین روزی است که از صبح زود تا اوایل شب مرتبا جلوی پنجره ی اتاق من قدم می زند و پیوسته نگاه می کند .من چنین وانمود می کنم که متوجه او نیستم .۱۵ اکتبرامروز از صبح باران سیل آسایی می بارید .با وجود این طفلک مثل روزهای قبل،از صبح زود در مقابل اتاق من قدم می زند .دلم سوخت و برای این که تشویقش کرده باشم چشمکی به او زده و بوسه ی هوایی برایش فرستادم . با لبخند دلپذیری جوابم داد.راستی او کیست ؟ خواهرم واریا می گوید که این مرد عاشق اوست و فقط به خاطر اوست که در زیر باران سیل آسا راه می رود و خیس می شود . . . آه چقدر خواهرم بی عقل است ، مگر ممکن است که مرد مو سیاه و چشم و ابرو مشکی دختری مو سیاه و چشم و ابرو مشکی را دوست بدارد ؟ پس از اینکه مادرم از این ماجرا باخبر شد به ما دستور داد که بهترین لباسمان را بپوشیم و سر و وضعمان را مرتب کرده و در کنار پنجره بنشینیم .او گفت :”شاید این مرد آدم حقه بازی است شاید هم آدم خوبی باشد در هر صورت شما کار خودتان را بکنید.”حقه باز ؟ بر عکس .آه مادر جان چقدر تو آدم ساده و احمقی هستی !۱۶ اکتبرخواهرم واریا امروز گفت که من باعث ناراحتی زندگی او شده ام و در مقابل سعادت و خوشبختی اش سدی ایجاد کرده ام !من چه تقصیر دارم که او مرا دوست دارد و به خواهرم اعتنایی نمی کند ؛پنجره را باز کردم و طوری که کسی نفهمد یادداشت کوچکی را به سویش پرتاب نمودم . . .کاغذ را خواند .آه چقدر بدجنس است . . .گچی از جیبش بیرون آورد و با حروف درشت روی آستینش نوشت “بعدا” .مدتی در مقابل پنجره قدم زد سپس به آن طرف خیابان رفت و روی در خانه ی مقابل با گچ نوشت : “با پیشنهاد شما مخالفتی ندارم ولی بعدا ” ، و فورا نوشته ی خود را پاک کرد .چرا قلب من به این شدت می تپد ؟۱۷ اکتبرامروز واریا با آرنجش ضربه ی محکمی به سینه ام زد .دخترک کثیف و حسود و مهملی است !امروز هم مثل روزهای قبل او در زیر پنجره ی اتاق راه می رفت .با پاسبان محله تعارف کرد و در حالی که چند بار پنجره ی اتاق مرا به او نشان داد مدتی با یکدیگر آهسته صحبت کردند .حقه ای می خواهد بزند ؟حتما دارد به پلیس وعده و وعید می دهد و او را با خودش همراه می سازد . آه مردها !چقدر شما ظالم و بدجنس و در عین حال موجودی عالی و دوست داشتنی هستید !۱۸ اکتبردیشب پس از غیبت طولانی برادرم “سرژ” از مسافرت برگشت .هنوز داخل رختخوابش نرفته بود که از طرف پلیس او را به کلانتری بردند .۱۹ اکتبرمردکه ی کثیف پست فطرت .بی همه چیز !حالا معلوم شد که در تمام مدت این ۱۲ روز او در زیر پنجره ی ما به خاطر برادرم که پول اداره اش را به جیب زده و مخفی شده بود راه می رفت و کشیک می داد .امروز صبح باز سر و کله اش در مقابل پنجره ی اتاقم پیدا شد . قدری در خیابان راه رفت و موقعی که خلوت شد در روی در خانه ی مقابل نوشت : “حالا دیگر آزادم و در اختیار شما هستم .” از لجم زبانم را در آورده و به او نشان دادم . . .حیوان پست فطرت !
داستان متشکرم از چخوف نازنین را در هفتمین ققنوس بخوانید.
انتقام زن - خوشحالی :2 داستان از آنتوان چخوف را در وبلاگ نیما خسروی بخوانید.
چند داستان دیگر از جخوف را
اینجا ببینید.
در موردچخوف اینجا را ببینید.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

کاریکاتور: بخندم یا بگریم ؟



لطفا به کارتون بالا خوب نگاه کنید:چیزی نزدیک به ۲۰سال است آن را دارم . چند سالی به دیوار اتاقم نصب بود.این طرح گاه همه وجودم را از یک دلتنگی غریب پر می کند.عمق تصویررا ببينيد: جایی که قرار است ژرف ترین خواستگاه آدمی باشد اما در بالا ترین قسمت تصویر دیده می شود!بلندای دیوار های ناگزیر و نا گریز را در دو طرف بنگرید.و در انتها ......سرنوشت تراژیک انسان .... آیا من و تو عزیزکم پایانی جز این خواهیم داشت؟

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

هدایت : مردی که در کابوس هایش گم شد




دست خط صادق هدایت :









نام کتاب :بوف کور

نویسنده : صادق هدایت ناشر : پارس بوک زبان کتاب : فارسی تعداد صفحه : 53 قالب کتاب : PDF حجم فایل : 609 Kb
توضیحات : بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از شاهکارهای ادبیات سدهٔ ۲۰ است.این رمان به سبک فراواقع‌ نوشته شده و تک‌گویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده‌است. گلچین کوچکی از متن این کتاب :
قسمت هایی از داستان بوف کور صادق هدایت: در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسطشراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می ا فزاید.آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آنرا هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقايع در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی ديوار خميده ومثل اين است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای اوست که می خواهم آزمايشی بکنم: ببینم شايد بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسيم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با ديگران بريده ام می خواهم خودم را بهتر بشناسم.افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم......در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم وبعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.سه ماه - نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم های جادویی یا شرارهء کشنده چشمهايش در زندگی من هميشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته بزندگی من است؟نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون ديگر او با آن اندام اثيری،باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و میگداخت، او ديگر متعلق باين دنیای پست درنده نیس- نه، اسم او را نباید آلوده بچیزهای زمینی بکنم.بعد از او من دیگر خودم را از جرگهء آدم ها، از جرگهء احمق ها و خوشبخت ها بکلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم- زندگی من تمام روز میان چهار ديوار اتاقم می گذشت و می گذرد-سرتاسر زندگیم میان چهار ديوار گذشته است....» نمی‌خواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی‌کند.» بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود. تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند. آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر متل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است. در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد....
این هم یک لینک دیگر برای دریافت بوف کور(لطفا کلیک کنید)







برای خواندن لطفا روی عنوان ها کلیلک کنید:












































آرامگاه هدایت:


























آخرین عکس صادق هدايت، سه شنبه 20 فروردين 1330 در آپارتمان اجاره‌اي شماره‌ي 37 مكرر، خيابان شامپيونه، پاريس.. هدایت در سال ۱۳۲۹ به پاریس رفت و در سال ۱۳۳۰ با باز کردن شیرگاز به حیات خویش خاتمه داد. پس از خودكشي ، پیکرش را روي تخت خواب قرار داده‌اند.
































دست خط هدایت :





























تعدادی از آثار صادق هدایت:






مجموعه سايه روشن:س.گ.ل.ل زني كه مردش را گم كرد عروسك پشت پرده آفرينگان شبهاي ورامين آخرين لبخند پدران آدم مجموعه سگ ولگرد: سگ ولگرد دن ژوان كرج بن بست كاتيا تخت ابونصر تجلي تاريكخانه ميهن پرست مجموعه زنده بگور:زنده بگور حاجي مراد اسير فرانسوي داود گوژ پشت مادلن آتش پرست آبجي خانم مرده خورها آب زندگي
مجموعه سه قطره خون:
سه قطره خون گرداب داش آكل آينه شكسته طلب آمرزش لاله صورتكها چنگال مردي كه نفسش را كشت محلل گجسته دژ توپ مرواري كاروان اسلام بوف كور مرگ آقا بالا اشک تمساح دیوار انسان و حیوان فردا فرهنگ فرهنگستان فواید گیاهخواری اوسانه پروین دختر ساسان پیشگویی های زرتشت سامپینگه سایه ی مغول شرح حال یک الاغ هنگام مرگ ترانه های خیام وق وق ساهاب زمهریر و دوزخ اردشیر پاپکان مازیار مسخ حاجی آقا هوسباز افسانه آفرینش گذر واژه: http://www.98ia.com/






با سپاس بسیار ازعلی:http://www.kafshe3khat.blogfa.com





صادق هدایت به همراه ترز در پاریس :
























روی جاده نمناک - سروده زیبایی از مهدی اخوان ثالث در رثای هدایت (از این اوستا- ۱۳۴۰)

اگر چه حالیا دیری ست کان بی کاروان کولی
از این دشت غبار آلوده کوچیده ست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست ؛
هنوز از خویش پرسم گاه :
آه
چه می دیده ست آن غمناک ، روی جاده ی نمناک؟
*
زنی گم کرده ، بوئی آشنا ، و آزار دلخواهی ؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنان چون پار یا پیرار ؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جاده ی نمناک؟
*
چه نجوا داشته با خویش ؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده ، کافکا ؟
-(درفش قهر ،
نمای انتقام ذلت عرق یهودی از نظام دهر ،
لجن در لج ، لج اندر خون و خون در زهر .) –
همه خشم و همه نفرین ، همه درد و همه دشنام ؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستین خیام ؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب ، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر آئین این ایام ؟
چه نقشی می زده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت ؟
به شوق و شور یا حسرت ؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جاده ی نمناک؟
*
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر ، آن نازنین عیار وش لوطی ؟
شکایت می کند زان عشق نافرجام دیرینه ،
وز او پنهان ، به خاطر می سپارد گفته اش طوطی ؟
کدامین شهسوار باستان می تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جاده ی نمناک ؟
*
هزاران سایه جنبد باغ را ، چون باد بر خیزد
گهی چونان ، گهی چونین .
که می داند چه می دیده ست آن غمگین ؟
دگر دیری ست کز ، این منزل ناپاک کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک برچیده ست .
ولی من نیک می دانم ،
چو نقش روز روشن ، بر جبین غیب می خوانم ,
که او هر نقش می بسته ست ، یا هر جلوه می دیده ست ،
نمی دیده ست چون خود پاک ، روی جاده ی نمناک .

مهدی اخوان ثالث تهران ، اردیبهشت ماه یکهزارو سیصدو چهل
روی جاده نمناک عنوان نوشته ای از هدایت می باشد در سالهای ۱۳۱۰-۱۳۰۵ که مفقود گردیده است.
دانلود داستانهای صوتی صادق هدایت
پسوند بعضی ازاین فایل ها amr هست که روی اکثر گوشیهای موبایل اجرا میشه، اگه هم خواستین روی کامپیوتر اجرا کنید ،برنامه های مختلفی این فایلها رو اجرا میکنن، اگه برنامشو نداشتید از این
برنامه کم حجم استفاده کنید....امیدوارم از شنیدنشون لذت ببرید....
(دو تا داستان آخر متعلق به وبلاگ ketabkhaneyegooya.blogspot.com)
آب زندگی (Mp3)
آبجی خانم (Mp3)
داش آکل
زنده به گور
سگ ولگرد
سه قطره خون
طلب آمرزش (Mp3)
محلل (Mp3)


سایت ها ی مرتبط:
http://www.sadeghhedayat.com
http://www.suicide-recall.blogfa.com
http://sadeghhedayat.persiangig.com
http://sadeghhedayat.blogfa.com
http://www.mandegar.info/1388/Ordibehesht/J-eshaghian.asp
http://www.barandeh24.com/forum/showthread.php?t=925&page=2

نوشتن

گفت:
-مي نويسي؟
از گذشته يا حال؟
گفتم :
-مي نويسم.
از هميشه
تا مرز محال.

دنبال کننده ها

برچسب‌ها


شاعرانه-((شمع))

طنین منجمد رویا
مخوانم
به بیداری
مخواه
برخیزم
باردیگر عاشق و سر فراز
بخندم بر مرگ
من
تا بوسه نور بر برگ های نجیب شمعدانی
گریسته ام .
دیگر
تمام شده ام .
عزیزم!